wort dictionary
FADE

zwingen

transitiv

۱. مجبور کردن (به)، وادار کردن (به)، وا داشتن (به)؛ [نیز:] زور گفتن (به)

+ zu

مثال‌ ها:

می خواست مرا مجبور کند قرارداد را امضا کنم، می خواست مرا مجبور به امضای قرارداد کند

er wollte mich zwingen, den Vertrag zu unterschreiben

کسی نمی تواند شما را وادار به این کار کند

niemand kann Sie dazu zwingen

کسی را وادار به اعتراف کردن / به اعتراف وا داشتن

jmdn. zu einem Geständnis zwingen

کسی را به حرف آوردن، کسی را وادار کردن که حرف بزند

jmdn. zum Reden zwingen

بزور / باجبار نمی شود

das lässt sich nicht zwingen

من (به هیچ وجه) حاضر نیستم زور بشنوم / زیرِ بارِ زور بروم

ich lasse mich (zu nichts) zwingen

عبارات کاربردی:

از این رو ناگزیرم بپذیرم که ...، این است که چاره ای نمی بینم جز اینکه ...

das zwingt mich zu der Annahme, dass

کس را به تحسین وا داشتن

jmdn. zur Bewunderung zwingen

۲. باجبار / از روی اجبار / بزور کاری کردن، زورکی کاری کردن [عا]

sich zwingen

مثال‌ ها:

باجبار لبخندی زدم

ich musste mich zwingen zu lächeln

سعی کرد آرام بماند

er zwang sich zur Ruhe

۳. ایجاب کردن که؛ طلبیدن

itr.; zwingen zu

مثال‌ ها:

موقعیت ایجاب می کرد که قاطعانه عمل کنیم

die Situation zwang zu drastischen Schritten

۴. کسی را به زانو در آوردن

itr.; jmdn. auf/ in die Knie zwingen

مثال‌ ها:

کسی را به دیوار فشار دادن

jmdn. gegen die Wand zwingen

۵. از پسِ چیزی بر آمدن، حریفِ چیزی شدن

tr. (Arbeit, Essen usw.)