zusehen
intransitiv۱. تماشا / نگاه کردن
مثال ها:
تماشایش / نگاهش می کردم ببینم چطور کار می کند؛ او را ضمنِ کار تماشا / نگاه می کردم
ich sah ihm bei der Arbeit zu
مجبور بودیم (دست روی دست بگذاریم و) تماشا کنیم که چطور ...
wie mussten zusehen, wie [sie den Wagen auseinander nahmen]
دیگر نمی توانم تماشا کنم، دیگر طاقتش را / تحملش را ندارم
ich kann nicht mehr zusehen
فقط دیدنش کافی است که حالم به هم بخورد
allein vom Zusehen wird mir schlecht
۲. ترتیبی دادن که، کاری کردن که؛ سعی کردن
zusehen, dass (dafür sorgen)
۳. مواظب / مراقب بودن که، پاییدن که
zusehen, dass (aufpassen)
مثال ها:
مواظب باش نیفتی
sieh zu, dass du nicht fällst