wort dictionary
FADE

widersprechen

intransitiv

۱. مخالفت کردن با، مخالفت ورزیدن با، گفتۀ کسی را رد / نقض کردن

Dat.; (einer Person)

مثال‌ ها:

کسی جرآت نمی کرد با او مخالفت کند

niemand wagte es, ihm zu widersprechen

۲. چیزی را رد کردن، با چیزی مخالفت کردن

einem Vorschlag usw.

۳. چیزی را رد کردن / وارد ندانستن

einer Behauptung, einem Vorwurf usw.

۴. ضد و نقیض گفتن؛ گفتۀ خود را نقض کردن

sich (selbst) widersprechen

مثال‌ ها:

تو که مدام ضد و نقیض می گویی / حرفِ خودت را نقض می کنی

du widersprichst dir ja ständig

۵. مغایرت / تناقض / تضاد داشتن با، مغایر بودن با، در تضاد بودن با، مغایرِ / ناقضِ چیزی بودن، چیزی را نقض کردن

unvereinbar sein mit

مثال‌ ها:

اعمالِ او با گفته هایش مغایرت دارد

seine Taten widersprechen seinen Worten

این گزارش با واقعیتِ امر مغایرت دارد

der Bericht widerspricht den Tatsachen

با یکدیگر مغایرت داشتن، همدیگر را نقض کردن

einander/ sich (gegenseitig) widersprechen