wort dictionary
FADE

wahr

Adjektiv

۱. واقعی؛ حقیقی؛ راست؛ درست

Geschichte usw.

مثال‌ ها:

راست است؟ واقعیت دارد؟ حقیقت دارد؟ واقعاً (این طور است)؟

ist das wahr?

همه اش / سرا پا دروغ است

das ist überhaupt nicht wahr; davon ist kein Wort wahr

عجب بساطی است! مگر می شود!

das darf doch nicht wahr sein! ugs.

عبارات کاربردی:

سوگند یاد می کنم

so wahr mir Gott helfe! Rechtsw.

(به پیر و پیغمبر) قسم می خورم

so wahr ich hier stehe!

راست در آمدن، درست از کار / از آب در آمدن، تحقق پیدا کردن

wahr werden (Vermutung usw.)

عمل کردن به، عملی / اجرا کردن

wahr machen (Drohung, Versprechen usw.)

مگر نه؟ این طور نیست؟

nicht wahr?

۲. واقعی، اصلی

Grund usw.

مثال‌ ها:

چهرۀ واقعیِ خود را نشان دادن، ماهیتِ خود را آشکار کردن

sein wahres Gesicht zeigen

۳. واقعی، تمام عیار، به تمامِ معنی، راستین؛ [نیز:] محض، صِرف؛ براستی، واقعاً

echt, richtig, wirklich

مثال‌ ها:

هنرِ واقعی این است

das ist wahre Kunst

واقعاً معجزه بود که

es war ein wahres Wunder, dass

شنیدنِ حرفهایش واقعاً لذت داشت

es war eine wahre Freude, ihm zuzuhören

Grammatik

POSITIVwahr
KOMPARATIVwahrer
SUPERLATIVam wahrsten