verstehen
transitiv۱. فهمیدن، متوجه شدن؛ [نیز:] درک کردن؛ سر در آوردن از؛ چیزی دستگیرِ کسی شدن
من اصلاً چیزی / یک کلمه هم نفهمیدم
ich habe gar nichts/ kein einziges Wort verstanden
شما آلمانی می فهمید؟
verstehen Sie Deutsch?
فهمِ / درکِ این کتاب مشکل است
das Buch ist schwer zu verstehen
حالا متوجه شدم / فهمیدم منظورتان چیست
jetzt verstehe ich, was Sie meinen
متوجه نشدم چه گفتید
ich habe Sie nicht verstanden
متوجه هستید (چه می گویم)؟
verstehen Sie mich (recht)?
اگر درست متوجه (ـِ منظورتان) شده باشم ...
wenn ich (Sie) richtig/ recht verstehe ...
درست متوجهِ منظورم نشدید، منظورم این نبود
Sie haben mich falsch verstanden
منظور چیست؟ مقصود چیست؟
wie soll ich das verstehen?
منظورشان تهدید است؟ (دارند) تهدید می کنند؟
ist das als Drohung zu verstehen?
منظورِ / مقصودِ / مرادِ آنان از «آزادی» عبارت است از ...
unter
من بالأخره نفهمیدم / سر در نیاوردم چرا او ...
ich habe nie verstanden, warum er ...
من علتِ این واکنشِ او را خوب درک می کنم
ich kann seine Reaktion gut verstehen
۲. (تلویحاً / به اشاره) به کسی فهماندن که / حالی کردن که [عا]
jmdm. zu verstehen geben, dass
۳. بدیهی است، پیداست، معلوم است
das versteht sich (von selbst)
۴. حرفِ کسی را فهمیدن؛ صدای کسی را شنیدن
deutlich hören
صدای مرا می شنوید؟
verstehen Sie mich? (Funkverkehr)
۵. وارد بودن به؛ (خوب) دانستن / بلد بودن؛ [نیز:] سرش شدن [عا]؛ سر در آوردن [عا]
können, beherrschen
به حرفۀ خود وارد بودن
sein Handwerk verstehen
خوب بلد است / می داند با بچه ها چطور رفتار کند
er versteht (es gut), mit Kindern umzugehen
به موسیقیِ کلاسیک خوب وارد است / هیچ وارد نیست
er versteht viel/ nichts von klassischer Musik
تو دیگر چه می گویی؟ تو که در این مورد چیزی سرت نمی شود
was verstehst du schon davon?
۶. حرفِ / منظورِ همدیگر را فهمیدن؛ با همدیگر تفاهم داشتن
sich verstehen
با همدیگر تفاهم دارند
sie verstehen sich gut
من و او با هم تفاهم نداریم
mit ihm verstehe ich mich nicht (gut)
۷. وارد بودن به، خبره بودن در، خبرگی داشتن در
sich verstehen auf Akk.