wort dictionary
FADE

verschwinden

intransitiv

۱. (از نظر) ناپدید شدن؛ از بین رفتن؛ رفتن؛ محو شدن؛ غیبش زدن [عا]؛ گم شدن

مثال‌ ها:

قطار در دوردستها از نظر ناپدید شد

der Zug verschwand in der Ferne

لکه اش (از بین) رفته است

der Fleck ist verschwunden

چمدانم پیدا نیست / گم شده / غیبش زده

mein Koffer ist verschwunden

بلافاصله بعد از جلسه (انگار که) محو شد / غیبش زد

er verschwand gleich nach der Besprechung

ناپدید شدن؛ گم شدن، مفقود الاثر شدن

spurlos verschwinden

عبارات کاربردی:

(آنقدر ریزه است که) پیشِ او اصلاً به چشم نمی آید

sie verschwindet neben ihm ugs.

من می روم دست به آب / می روم سری به خلیفه بزنم

ich muss (mal) verschwinden ugs.

(برو) گم شو؛ دیگر نمی خواهم رویت را ببینم! بزن به چاک!

verschwinde! ugs.

۲. غیب کردن، از نظر ناپدید کردن؛ [نیز:] از بین بردن؛ [عا:] کش رفتن، بلند کردن

verschwinden lassen tr.