wort dictionary
FADE

vernehmen

transitiv

۱. شنیدن، به گوشِ کسی رسیدن؛ [نیز:] مطلع / با خبر شدن، اطلاع یافتن

hören

مثال‌ ها:

چنانکه گفته می شود، از قراری که می گویند

dem Vernehmen nach

۲. بازجویی کردن / به عمل آوردن از، بازپرسی کردن / به عمل آوردن از، موردِ بازجویی / بازپرسی قرار دادن

verhören

مثال‌ ها:

موردِ بازجویی / بازپرسی قرار گرفتن، بازجویی / بازپرسی به عمل آمدن از

vernommen werden