verfolgen
transitiv۱. دنبال کردن؛ تعقیب کردن
تبهکاری را تعقیب / دنبال کردن
einen Verbrecher verfolgen
احساس می کرد که همه جا در تعقیبش هستند / تعقیبش می کنند
er fühlte sich überall verfolgt
ردِ پای شکار را دنبال / تعقیب کردن
die Spuren des Wildes verfolgen
با نگاه کسی را دنبال / تعقیب کردن
jmdn. mit den Blicken verfolgen
هدفی / نقشه ای / قصدی داشتن، هدفی / نقشه ای / قصدی را دنبال کردن
ein Ziel/ einen Plan/ eine Absicht verfolgen
راهِ خود را دنبال کردن، به راهِ خود رفتن
seinen Weg verfolgen
وقایعِ سیاسی را (بدقت) دنبال کردن / زیرِ نظر داشتن
die politischen Ereignisse verfolgen
چیزی را با علاقه مندی دنبال کردن
etwas mit Interesse verfolgen
۲. آزار و شکنجه کردن، موردِ ایذا و اذیت قرار دادن؛ ستم کردن به
politisch, religiös usw.
۳. آزار / عذاب دادن؛ دست از سرِ کسی بر نداشتن، به ستوه آوردن، ذله / کلافه کردن [عا]
bedrängen, plagen
این فکر روزهاست که آزارم می دهد / دست از سرم بر نمی دارد
dieser Gedanke verfolgt mich seit Tagen
مدام بلا به سرش می آید، [عا:] مدام بد می آورد / بد شانسی می آورد
er wird vom Pech verfolgt