wort dictionary
FADE

verbieten

transitiv

۱. ممنوع / غدغن کردن؛ [نیز:] غیرِ قانونی / ممنوع اعلام کردن؛ منع کردن؛ [روزنامه:] توقیف کردن

etwas verbieten

مثال‌ ها:

ورودِ کالاهای خارجی را ممنوع کردن

den Import ausländischer Waren verbieten

(فعالیتِ) حزبی را ممنوع کردن

eine Partei verbieten

این کار را بایست ممنوع کرد، این کار باید ممنوع / موقوف / منع شود

das müsste/ sollte verboten werden

۲. به کسی اجازۀ کاری را ندادن؛ کسی را از کاری منع کردن، کاری را به کسی غدغن کردن

jmdm. etwas verbieten

مثال‌ ها:

به من گفته است / دستور داده است که در این باره چیزی نگویم

er hat mir verboten, darüber zu sprechen

تو حق نداری به من امر و نهی کنی

du hast mir nichts zu verbieten

۳. این کار (در هر حال) نمی تواند مطرح باشد / مقتضی نیست / درست نیست

das verbietet sich (von selbst)