überschaubar
Adjektiv۱. روشن، واضح، قابلِ درک
مثال ها:
در حدِ معقولی باقی ماندن، از اختیار / از کنترل خارج نشدن
überschaubar bleiben
پدرم زندگی منظم و مرتبی دارد، همه چیز در زندگی او واضح و روشن است
mein Papa führt ein ordentliches Leben, in seinem Leben ist alles überschaubar
۲. قابلِ پیش بینی، مهار پذیر، قابلِ کنترل، معقول
مثال ها:
ما می توانیم خانه مان را از اساس بازسازی کنیم، هزینه های آن قابل پیش بینی و کنترل است
wir können unser Haus grundsanieren, die Kosten sind überschaubar
Grammatik
POSITIV | überschaubar |
KOMPARATIV | überschaubarer |
SUPERLATIV | am überschaubarsten |