wort dictionary
FADE

überlegen

transitiv/intransitiv

۱. در فکری بودن، فکر کردن (دربارۀ)؛ تأمل کردن؛ فکرِ چیزی را کردن؛ فکرهای خود را کردن؛ سبک سنگین کردن، سنجیدن

مثال‌ ها:

من تمامِ مدت در این فکرم / دارم فکر می کنم (که ...)

ich überlege die ganze Zeit (ob/ wie ...)

من اول باید فکر کنم / فکرهایم را بکنم

ich muss erst einmal überlegen

من بلافاصله قبول می کردم / دست به کار می شدم [و غیره]

ich würde nicht lange überlegen

بدونِ تأمل، نسنجیده؛ [نیز:] بی تأمل، بلافاصله، فوراً

ohne zu überlegen

فکرِ این را قبلاً باید می کردی، قبلاً باید فکرهایت را می کردی

das hättest du dir vorher überlegen müssen

خوب همۀ فکرهایت را بکن، تمامِ جوانبِ کار را در نظر بگیر

überlege dir alles genau!

وقتی که درست فکرش را می کنم / قضیه را سبک سنگین می کنم ...

wenn ich es mir recht überlege ...

فکرِ بدی نباید باشد

das wäre zu überlegen

من نظرم را تغییر داده ام / عوض کرده ام، من نظرم برگشته / عوض شده / تغییر کرده است

ich habe es mir anders überlegt

عبارات کاربردی:

من اگر به جای شما بودم خوب فکرهایم را می کردم / بی گدار به آب نمی زدم

das würde ich mir zweimal überlegen