treffen
transitiv/intransitiv۱. خوردن به، اصابت کردن به؛ به هدف خوردن / اصابت کردن، خوردن؛ [نیز:] زدن، موردِ اصابت قرار دادن
گلوله به پشتش / به شانه اش خورد
die Kugel traf ihn in den Rücken/ an der Schulter
همان تیرِ اول به هدف خورد / به او خورد
der erste Schuss traf (ihn)
به هدف نخوردن، به خطا رفتن
nicht treffen
موردِ اصابتِ صاعقه قرار گرفتن
von einem Blitz getroffen werden
بر اثرِ اصابتِ گلوله [و غیره] به قتل رسیدن
tödlich getroffen werden
همان تیرِ اولش به هدف خورد، با اولین تیر به هدف زد
er hat beim ersten Schuss ins Schwarze getroffen
تیرم / سنگم [و غیره] به هدف خورد، زدم
ich habe (das Ziel) getroffen
۲. دیدن، بر خوردن به، روبرو شدن با؛ مصادف شدن با
tr.; jmdn. treffen (zufällig begegnen)
گاهی در شهر او را می بینم / به او بر می خورم
ich treffe ihn manchmal in der Stadt
ما در خیابان همدیگر را دیدیم / به هم بر خوردیم
wir trafen uns/ einander auf der Straße
۳. دیدن؛ ملاقات کردن؛ [نیز:] (دورِ هم) جمع شدن
tr.; jmdn. treffen (zur Weiterfahrt usw.)
قرارمان کجا باشد؟ همدیگر را کجا ببینیم / ملاقات کنیم؟
wo kann ich dich treffen?
پس قرارمان جلوِ راهِ آهن باشد / همدیگر را آنجا ببینیم
wir treffen uns also vor dem Bahnhof
همدیگر را خیلی نمی بینند
die beiden treffen sich/ einander nicht häufig
هر شب برای ورق بازی (دورِ هم) جمع می شوند / همدیگر را می بینند
sie treffen sich jeden Abend zum Kartenspielen
۴. کسی را دیدن، با کسی قرار داشتن / قرارِ ملاقات داشتن
sich mit jmdm. treffen
من امروز او را می بینم، من و او امروز با هم قرار داریم
ich treffe mich heute mit ihm
۵. روبرو / مواجه شدن با، بر خوردن به، برخورد کردن به؛ دیدن
itr., ist; + auf Akk. (stoßen auf)
با مقاومت / با چیزهای غریبی روربرو شدن، مقاومت / چیزهای غریبی دیدن
auf Widerstand/ auf merkwürdige Dinge treffen
با حریفِ سرسختی روبرو شدن
auf einen harten Gegner treffen (auch im Wettkampf)
به نفت بر خوردن
auf Öl treffen
چنین چیزی در اینجا نادر نیست، از این چیزها اینجا خیلی پیش می آید
so etwas trifft man hier oft
۶. به هم رسیدن، با هم تلاقی کردن؛ به هم افتادن
sich treffen (Linien usw.)
۷. به عمل آوردن؛ اتخاذ کردن؛ کردن؛ گذاشتن
Funktionsv. ; => Vereinbarung, Entscheidung, Vorkehrung usw.
۸. لطمه وارد آوردن به، ضربه / صدمه زدن به
tr. (Schaden zufügen)
لطمۀ سختی به اقتصادِ کشور وارد آوردن
die Wirtschaft empfindlich treffen (Boykott usw.)
۹. سخت اثر گذاشتن بر، سخت متأثر کردن؛ جریحه دار کردن؛ برای کسی درد آور / دردناک بودن
tr. (verletzen)
با این گفته درست به نقطۀ حساسِ او زدی
damit hast du ihn wirklich getroffen
۱۰.
بر حسبِ تصادف، تصادفاً، [عا:] از قضا، دستِ بر قضا
es traf sich, dass [unser Freund gerade da war]; wie es sich so trifft ...
چه تصادفِ خوبی
das trifft sich gut
بد آوردن
es schlecht treffen
(در موردی) شانس آوردن، بخت با کسی یار بودن
es gut treffen (mit dem Wetter usw.)
در این عکس خوب نیفتاده است، این عکسش خوب از آب در نیامده است
auf dem Foto ist er nicht gut getroffen
این هدیه [و غیره] را درست مطابقِ سلیقۀ او انتخاب کرده ای
damit hast du seinen Geschmack genau getroffen
حقِ مطلب را (بخوبی) ادا کردن
die richtigen Worte treffen
قسمتِ اعظمِ خسارت متوجهِ ماست
der größte Verlust trifft uns
این ایراد متوجهِ من نیست، من در این مورد احساسِ تقصیر نمی کنم
der Vorwurf trifft mich nicht