wort dictionary
FADE

stark

Adjektiv

۱. قوی، پر زور، نیرومند

stärker, stärkste; kräftig

مثال‌ ها:

بازوهای قوی

starke Arme

تا بزرگ و قوی شوی

... damit du groß und stark wirst

زورم به او نمی رسد

ich bin nicht so stark wie er

۲. قدرتمند، مقتدر، پر قدرت، نیرومند، قوی

mächtig

مثال‌ ها:

کشور/ حریف قدرتمند

ein starker Staat/ Gegner

سازمان قدرتمند

eine starke Organisation

۳. قوی

Motor, Glühbirne, Brille, Nerven, Herz usw.

مثال‌ ها:

او اراده ی قوی ای دارد

er hat einen starken Willen

۴. ضخیم، قطور، کُلُفت؛ [نیز:] محکم، قوی

Brett, Wand, Seil usw.

مثال‌ ها:

میخ ضخیم/ کلفت/ محکم

ein starker Nagel

تخته ی ده سانتیمتری، تخته ای به ضخامت/ به کلفتی ده سانتیمتر

eine 10 cm starke Holzplatte

شش جلد کتاب قطور/ کلفت

sechs starke Bände

این کتاب 600 صفحه دارد، حجم این کتاب 600 صفحه است

das Buch ist 600 Seiten stark

ضخامت این نخ برای این کار کافی نیست

dazu ist das Garn nicht stark genug

۵. عظیم، بسیار زیاد، بسیار بزرگ

zahlenmäßig

مثال‌ ها:

نیروهای انتظامی عظیمی، تعداد زیادی مأمور پلیس

ein starkes Aufgebot an Polizeikräften

یک گردان دویست نفره، گردانی به تعداد دویست نفر

eine 200 Mann starke Kompanie

۶. تند (بو، مزه)

Geruch, Geschmack

۷. تند، پر رنگ، غلیظ (چای)

Kaffee, Tee usw.

۸. قوی، تند

Zigarette, Getränk usw.

مثال‌ ها:

این سیگار برایم خیلی قوی است

diese Zigarette ist mir zu stark

۹. قوی، مؤثر

Tablette, Gift usw.

۱۰. نسبتاً چاق، فربه

beleibt

۱۱. شدید، سخت؛ تند؛ سنگین

heftig, intensiv

مثال‌ ها:

درد شدید

starke Schmerzen

سرما خوردگی سخت/ شدید

starke Erkältung

توفان تند/ شدید

starker Sturm

باران شدید/ تند/ سنگین

starker Regen

در نتیجه ی فشار سنگین/ شدید افکار عمومی

unter dem starken Druck der öffentlichen Meinung

۱۲. به شدت، سخت، بسیار (زیاد)، بی اندازه، بدجوری [عا]، بد

adv. (sehr)

مثال‌ ها:

سرمای سختی/ شدیدی خورده است، به شدت سرما خورده است

er ist stark erkältet

از بینیش به شدت خون می آمد

seine Nase blutete stark

به شدت بالا رفتن، افزایش بسیار یافتن

stark steigen (Preise usw.)

منافع کسی را بسیار بیشتر در نظر گرفتن

jds. Interessen stärker begünstigen

بی اندازه/ بسیار مبالغه آمیز

stark übertrieben

بی اندازه/ بسیار زیاد سیگار کشیدن

stark rauchen

خود را خیلی غلیظ آرایش می کند

sie schminkt sich sehr stark

۱۳. قهار، از آن [سیگاری ها و غیره]

Raucher usw.

مثال‌ ها:

آدم پر خور/ بخور

ein starker Esser

خیلی سیگار می کشد (سیگاری قهار است)

er ist ein starker Raucher

۱۴. محشر، معرکه، قیامت، غوغا، کولاک، ماه، خیلی خوب، عالی

großartig

۱۵. بی قاعده (فعل)

Verb usw.

مثال‌ ها:

این فعل بی قاعده صرف می شود

dieses Verb wird stark konjugiert

Grammatik

POSITIVstark
KOMPARATIVstärker
SUPERLATIVam stärksten