sprechen
starkes Verb۱. حرف زدن، صحبت کردن، چیزی گفتن، گفتن، سخن گفتن
[hat]
از هول دیگر نمی توانست حرف بزند/ چیزی بگوید
vor Schreck konnte er nicht mehr sprechen
حرف زدن یاد گرفتن
sprechen lernen
کسی را به حرف آوردن، [نیز:] کسی را وادار کردن که حرف بزند
jdn. zum Sprechen bringen
لطفاً کمی بلندتر/ آهسته تر حرف بزنید
sprechen Sie bitte etwas lauter/ langsamer
(به/ با صدای) آهسته حرف زدن
leise/ mit leiser Stimme sprechen
شمرده/ جویده حرف زدن
deutlich/ undeutlich sprechen
من فلانی، بنده فلانی
hier spricht X (am Telefon)
خیلی حرف می زند، آدم پر حرفی/ پرچانه ای است
er spricht zu viel
زیاد حرف نمی زند، آدم کم حرفی است
er spricht nicht viel
چیزی را در/ روی نوار گفتن
etwas auf Tonband sprechen
صحبت هند پیش آمد، صحبتمان به هند کشید
wir kamen auf Indien zu sprechen
میانه اش با تو خوب نیست، حرف تو را پیش او نباید به میان آورد
sie ist nicht gut auf dich zu sprechen
با هم حرف نمی زنند، با هم قهرند
sie sprechen nicht miteinander
من هنوز با تو حرف دارم/ باید مطالبی را با تو در میان بگذارم
ich habe mit dir noch (Verschiedenes) zu sprechen
با خود حرف زدن
mit sich selbst sprechen
با کسی درباره ی چیزی حرف زدن/ صحبت کردن/ مشورت کردن، چیزی را با کسی در میان گذاشتن
mit jdm. über etwas sprechen
می توانیم در این باره (با هم) بی پرده حرف بزنیم؟
können wir darüber offen (miteinander) sprechen?
دیگر حرفش را نزنیم/ صحبتش را نکنیم
sprechen wir nicht mehr darüber
همین حالا صحبت تو بود، الآن داشتیم از تو/ درباره ی تو صحبت می کردیم
wir sprachen gerade von dir
حالا که صحبت/ حرف ... پیش آمده است
da wir gerade von ... sprechen
موضوع را عوض کنیم، از چیز دیگری صحبت کنیم
sprechen wir von etwas anderem
می گویند/ گفته می شود/ شایع شده است که ورشکست شده
man spricht davon, dass er bankrott sei
از/ درباره ی سفر خود حرف زدن/ تعریف کردن/ گفتن
von seiner Reise sprechen
از/ درباره ی مسائل خصوصی صحبت کردن/ حرف زدن
über persönliche Probleme sprechen
تعریف کردن از، [عا:] خوب گفتن از، خوب کسی/ چیزی را گفتن
gut sprechen über Akk./ von
بد گفتن از، بد گویی کردن از، بد کسی/ چیزی را گفتن [عا]
schlecht sprechen über Akk./ von (schlecht über jdn. sprechen)
هذیان گفتن (در موقع تب)
im Fieber sprechen
ما با هم قهریم
wir sprechen nicht mehr miteinander
هزینه ها، یعنی هزینه ی تهیه و بیمه، ...
die Kosten, sprich Anschaffung und Versicherung, ...
گفته هایش حاکی از حسادت است، حسد از گفته هایش می بارد
aus seinen Worten spricht Neid
موقعی که آدم دهانش پر (از غذا) است صحبت نمی کند!
mit vollem Mund spricht man nicht!
چه مانعی داد؟
was spricht dagegen?
۲. دانستن، بلد بودن [عا]؛ [به زبانی] حرف زدن/ صحبت کردن/ تکلم کردن
[hat]; tr. (eine Sprache)
من کمی فارسی می دانم/ بلدم
ich spreche ein wenig Persisch
فرانسه را روان/ عالی حرف می زند
er spricht fließend/ ausgezeichnet Französisch
۳. صحبت کردن با، حرف زدن با، دیدن، ملاقات کردن با، کار داشتن با، حرف داشتن با
[hat]; tr. (jdn. sprechen)
ممکن است یک لحظه با شما صحبت کنم؟
kann ich Sie einen Augenblick sprechen?
می خواستم آقای مولر را ببینم، با آقای مولر کار داشتم، می خواستم با آقای مولر صحبت کنم
ich möchte Herrn Müller sprechen; ich hätte gern Herrn Müller gesprochen
با من کار داشتید؟، مرا می خواستید ببینید؟
Sie wollen mich sprechen?
من مدت هاست که او را ندیده ام
ich habe ihn schon lange nicht gesprochen
همدیگر را (دوباره) کی ببینیم/ می بینیم؟
wann sprechen wir uns (wieder)?
باز همدیگر را می بینیم، کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد
wir sprechen uns noch (drohend)
آقای مایر هستند/ وقت دارند؟، می شود با آقای مایر صحبت کرد؟، می شود آقای مایر را ملاقات کرد؟
ist Herr Meier zu sprechen?
من امروز وقت ندارم/ نمی خواهم کسی را ببینم
ich bin jetzt nicht zu sprechen
امروز هر کس مرا خواست (بگویید) نیستم
heute bin ich für niemanden zu sprechen
هر طور شده باید با او صحبت کنم
ich muss ihn unbedingt sprechen
با کی کار دارید؟
mit wem möchten Sie sprechen?
پزشک روزانه از ساعت هشت تا دوازده وقت ملاقات دارد
der Arzt ist täglich von 8 bis 12 Uhr zu sprechen
۴. حرف زدن، صحبت/ سخنرانی/ نطق کردن
[hat]; itr. (eine Rede halten usw.)
از/ در تلویزیون راجع به چیزی حرف زدن
im Fernsehen sprechen über Akk.
در برابر جمع بزرگی حرف زدن
vor einem großen Publikum sprechen
بدون نوشته حرف زدن/ سخنرانی کردن، از رو نخواندن
frei sprechen (bei einem Vortrag usw.)
۵. گفتن، بر زبان آوردن
[hat]; tr. (sagen)
یک کلمه نگفتن، کلمه ای بر زبان نیاوردن، هیچ حرفی نزدن
kein Wort sprechen
در تمام مدت یک کلمه حرف نزد
er hat die ganze Zeit kein Wort gesprochen
۶. گویای/ نشانه ی چیزی بودن، حاکی بودن از، حکایت داشتن از، چیزی را رساندن/ نشان دادن، دال بر چیزی بودن
[hat]; itr.; sprechen für
این امر گویای بی گناهی اوست
das spricht für seine Unschuld
همه ی این ها بیشتر به نفع اوست/ بیشتر می رساند که حق با اوست
das alles spricht eher für ihn
از قراین چنین پیداست/ احتمال بسیار می رود که کار کار او بوده
vieles spricht dafür, dass er es war
این خود گویای همه چیز است، احتیاج به توضیح بیشتر ندارد
das spricht für sich (selbst)
همه ی این چیزها گویای این است که حق با اوست
alles spricht dafür, dass er Recht hat
به جای کسی حرف زدن؛ [نیز:] از کسی جانبداری/ دفاع کردن، از کسی پشتیبانی/ حمایت کردن
für jdn. sprechen (als Vertreter, vermittelnd usw.)
۷. خلاف چیزی را ثابت کردن/ رساندن
[hat]; itr.; sprechen gegen
چه دلیلی علیه این کار هست؟، چرا نباید این کار را کرد؟
was spricht dagegen?
بسیار بعید می نماید که/ به نظر نمی آید که کار کار او بوده باشد
vieles spricht dagegen, dass er es war
۸. اعلام رأی کردن، رأی خود را اعلام/ صادر کردن (دادگاه)
[hat]; tr.; das/ ein Urteil sprechen
کسی را مقصر اعلام کردن، کسی را محکوم کردن/ مقصر شناختن
jdn. für schuldig sprechen