spielen
transitiv/intransitiv۱. بازی کردن
شطرنج / ورق بازی کردن
Schach/ Karten spielen
در خیابان بازی کردن
auf der Straße spielen
عروسک بازی کردن
mit Puppen spielen
با لغات بازی کردن
mit Worten spielen
با مداد بازی کردن / ور رفتن
mit dem Bleistift spielen
با آتش بازی کردن
mit dem Feuer spielen auch fig.
۲. بازی کردن (با)؛ [نیز:] مسابقه دادن (با)
spielen gegen
فوتبال / تنیس بازی کردن
Fußball/ Tennis spielen
در خطِ حمله / (به عنوانِ) فوروارد بازی کردن، فوروارد بودن
(als) Stürmer spielen
۳. (قمار) بازی کردن، قمار بازی کردن؛ قمار باز بودن
itr. (bei einem Glücksspiel)
(بر) سرِ هیچ بازی کردن
um nichts spielen
تقلب کردن
falsch spielen
قمار باز است، قمار (بازی) می کند
er spielt
۴. نواختن، زدن [عا]
tr., itr.
(سوناتی برای) ویلنسل نواختن
(eine Sonate für) Cello spielen
غلط نواختن
falsch spielen
۵. گذاشتن، زدن [عا]
tr. (Musikkassette, Filmkassette, CD-Platte usw.)
۶. نشان / نمایش دادن
tr. (Film)
امروز در سینما چه نشان می دهند؟
was wird heute im Kino gespielt?
الآن هفته هاست که این فیلم را نشان می دهند / این فیلم روی پرده است
auch itr.: der Film spielt schon wochenlang
۷. نمایش دادن، اجرا کردن
tr. (Theaterstück)
اینجا چه خبر است؟ جریان چیست؟ چه کاسه ای زیرِ نیم کاسه است؟
was wird hier gespielt?
۸. (نقشِ کسی را) بازی کردن / ایفا کردن / بر عهده داشتن، در نقشِ کسی ظاهر شدن؛ بازی کردن
tr.; itr. (als Schauspieler usw.)
نقشِ اصلی / نقشِ هملت را بازی کردن
die Hauptrolle/ den Hamlet spielen
بد بازی کردن
schlecht spielen
۹. برنامه اجرا کردن
itr. (auftreten)
تکنوازانِ / بازیگرانِ مشهوری برنامه اجرا می کردند
es spielten berühmte Solisten/ Schauspieler
۱۰. تظاهر / وانمود کردن که؛ خود را زدن به؛ بازی در آوردن؛ ادای کسی را در آوردن
tr. (den Beleidigten spielen usw.)
تظاهر می کند که بیمار است، خودش را به مریضی زده است، تمارض می کند
er spielt den Kranken
تمامِ کارهایش بازی / ساختگی / تظاهر است، فقط بازی در می آورد
bei ihm ist alles nur gespielt
ادای پولدارها را در آوردن
den reichen Mann spielen
۱۱. اتفاق افتادن (در)، رخ / روی دادن (در)، واقع شدن (در)؛ در جریان بودن (در)
itr.; + in Dat. (Roman, Szene usw.)
۱۲. به کار بردن، به کار گرفتن، به کار بستن، به کار انداختن، استفاده کردن از
spielen lassen tr.
تمامِ جذابیتِ خود را به کار بردن
seinen ganzen Charme spielen lassen
از روابطِ خود استفاده کردن، روابطِ خود را به کار گرفتن
seine Beziehungen spielen lassen
۱۳. با کسی بازی کردن؛ کسی را بازیچه / ملعبه قرار دادن؛ کسی را به بازی گرفتن
itr.; mit jmdm. spielen
با احساسهای کسی بازی کردن
mit jmds. Gefühlen spielen
۱۴. به سرخی زدن
itr.; ins Rötliche spielen u.Ä.
به رنگهای گوناگون در آمدن، قزح سان درخشیدن، موج زدن
in allen Farben spielen