spiegeln
intransitiv۱. برق زدن؛ نور را منعکس کردن؛ [نیز:] چشم را زدن
۲. منعکس شدن در، عکسِ چیزی افتادن در؛ [مج:] منعکس بودن در
sich spiegeln in Dat.
۳. منعکس کردن
tr.; auch fig.
۱. برق زدن؛ نور را منعکس کردن؛ [نیز:] چشم را زدن
۲. منعکس شدن در، عکسِ چیزی افتادن در؛ [مج:] منعکس بودن در
sich spiegeln in Dat.
۳. منعکس کردن
tr.; auch fig.