raten
intransitiv۱. توصیه کردن (به)، سفارش کردن (به)، نصیحت کردن (به)، پند دادن، صلاح دیدن، مصلحت دانستن
[hat]; (jdm.) raten
شما چه توصیه ای به من می کنید؟
was/ wozu raten Sie mir?
به من توصیه کرد که خانه را بفروشم
er hat mir zum Verkauf des Hauses geraten
به کسی توصیه کردن که مواظب باشد
jdm. zur Vorsicht raten
به تو توصیه می کنم این نوعش را انتخاب کنی
ich rate dir zu diesem Modell
توصیه می کنم که نزد پزشک بروی
ich rate dir, zum Arzt zu gehen
به او توصیه کردم که به پزشک متخصص مراجعه کند
ich habe ihm geraten, zu einem Facharzt zu gehen/ er soll zu einem Facharzt gehen
این مسافرت را به تو توصیه نمی کنم
zu dieser Reise kann ich dir nicht raten
راه چاره ای برای خودم نمی بینم
ich weiß mir nicht zu raten
۲. حدس زدن؛ درست حدس زدن، گفتن [عا]
[hat]; erraten
محال است (بتوانی) درست حدس بزنی
das rätst du nie
اینها همه اش حدس و گمان است
das ist alles nur geraten!
حدس های مختلف زدن، همه جور حدس زدن
hin und her raten
حدس بزن!
rate mal!
حدس بزن که را دیدم؟، اگر گفتی کی را دیدم؟
rate mal wen ich getroffen habe!
درست/ غلط است!
gut/ falsch geraten!
درست حدس زدی!
richtig geraten!
خودت که خوب می دونی! (که منظور من چه چیز یا چه کسی است؟)
dreimal darfst du raten!
۳. حل کردن (معما)
[hat]; tr. (Rätsel usw.)