passen
schwaches Verb۱. اندازه (ی کسی) بودن، خوردن (به)؛ [مج:] مناسب بودن، درخور بودن، خوردن، تطبیق کردن؛ جا شدن (در چیزی جا گرفتن)
[hat]
او به این گونه محافل نمی خورد، جایش در این گونه محافل نیست
er passt nicht in diese Kreise
این کلمه به اینجا نمی خورد/ مناسب اینجا نیست/ در این مورد بی جاست
das wort passt hier nicht
این جایش اینجا نیست
das passt nicht hierher
این در به این دیگ می خورد/ اندازه ی این دیگ است
der Deckel passt auf den Topf
این در به این دیگ نمی خورد
dieser Deckel passt nicht auf den Topf
این کلید به قفل نمی خورد
der schlüssel passt nicht in das Schloss; der schlüssel passt nicht ins Schloss
این کتاب در کارتن جا نمی گیرد
das Buch passt nicht in den Karton
همه ی چمدان ها تو ماشین جا نمی شوند
alle Koffer passen nicht ins Auto
این کفش ها اندازه ی من نیست/ به پایم نمی خورد
die Schuhe passen (mir) nicht
کفش درست اندازه ی من است
die Schuhe passen mir gut
این دامن اندازه است
der Rock passt
در این سطل ده لیتر آب جا می شود
in den Eimer passen zehn Liter Wasser
این کار صحیح نیست
das passt sich nicht
۲. آمدن به، جور آمدن با، جور بودن با، تناسب داشتن با، سازگار بودن با، خوردن به، خواندن با، تطبیق داشتن با
[hat]; passen zu (harmonieren)
این رنگ به تو نمی آید
die Farbe passt nicht zu dir
این بلوز خوب به دامنت می آید
diese Bluse passt gut zu deinem Rock
چنین کاری از او بعید است/ با روحیه ی او هیچ تناسب ندارد
so etwas passt überhaupt nicht zu ihm
این دو نفر خوب به هم می خورند/ با هم جورند
die beiden passen gut zueinander
این رفتار درخور تو نیست
dieses Benehmen passt nicht zu dir
۳. مناسب بودن برای، به وقت کسی خوردن؛ خوب بودن برای [عا]
[hat]; jdm. passen (Zeit usw.)
این تاریخ برایتان مناسب است؟
würde es Ihnen dieser Termin passen?
فردا شب برایم (بسیار) مناسب است/ (خوب) به وقتم می خورد
morgen Aabend passt mir (gut)
امروز ساعت پنج برایت خوب است؟
passt es dir heute um fünf Uhr?
۴. از چیزی خوشش آمدن، به مذاق کسی خوش آمدن
[hat]; jdm. passen (gefallen)
(هیچ) خوشم نمی آید (از این) که
es passt mir nicht, dass
فقط در صورتی که به مذاقشان خوش بیاید
nur wenn es ihnen (in den Kram) passt
آره جان خودت!، آره ارواح بابات / ننه ات!، کور خوانده ای! (خیلی دلت می خواست که اینطوری باشد) [رکیک]
das könnte dir so passen! ugs.
۵. جا رفتن، پاس کردن، نبودن
[hat]; Kartenspiel
(من می روم) جا!، پاس!، (من) نیستم! (در بازی ورق)
(ich) passe!
جوابش را (راه حل آن را) نمی دانم!
da muss ich passen!
جوابی نداشت که بدهد، مانده بود معطل که چه بگوید
da musste er passen ugs.
۶. (توپ را) پاس دادن/ پاس کردن
[hat]