nebenbei
modal۱. در ضمن، ضمناً، مضافاً، گذشته از این
(gleichzeitig, außerdem)
مثال ها:
این کار را هم در ضمن(ـِ کارهای دیگر) می کنم
das tue ich noch nebenbei
در ضمن نقاش هم هست
er ist nebenbei noch Maler
او به عنوان گارسون هم کار می کند (در کنار شغل اصلی خود)
er arbeitet nebenbei als Kellner
در ضمن ویولن هم می زند
er spielt nebenbei noch Geige
۲. به طور ضمنی/ جنبی/ گذرا؛ تصادفاً، اتفاقاً
beiläufig
مثال ها:
راستی، ضمناً (بگویم) که ...
nebenbei bemerkt/ gesagt