knapp
Adjektiv۱. کم، اندک، ناچیز، ناکافی، کمیاب، نادر
(Einkommen, Lebensmittel usw.)
کم شدن، کمیاب شدن، رو به اتمام بودن، ته کشیدن
knapp werden (Lebensmittel usw.)
کم بودن، کمیاب بودن، پیدا نشدن، گیر نیامدن [عا]
knapp sein
در لحظه ی آخر، با هزار بدبختی، به زور
mit knapper Not
(فعلا) دستم تنگ است
ich bin knapp bei Kasse ugs.
۲. نزدیک به، قریب به، تقریبا؛ حداکثر؛ قلیل، کم، ناکافی؛ تنگ، ضیق، در مضیقه
(bei Zeit- und Mengenangaben)
نزدیک به یک ساعت پیش
vor einer knappen Stunde; knapp vor einer Stunde
با اکثریت قلیلی
mit knapper Mehrheit
نزدیک به دو متر
knapp zwei Meter
سر مرز برنده شدیم (کم مانده بود ببازیم)
wir haben knapp gewonnen
نزدیک به شش سال سن دارد
sie ist knapp sechs Jahre alt
با کمبود وقت مواجه بودن
knapp mit der Zeit sein
وقتم تنگ است
meine Zeit ist knapp bemessen
۳. تنگ، چسبان (لباس)
Kleidungsstück
۴. موجز؛ (مفید و) مختصر، کوتاه
(Stil; Bericht usw.)
به طور مختصر (و مفید)، در چند کلمه، به طور اختصار
mit/ in knappen Worten
Grammatik
POSITIV | knapp |
KOMPARATIV | knapper |
SUPERLATIV | am knappsten |