helfen
intransitiv۱. کمک کردن؛ یاری کردن؛ یاری دادن؛ امداد رساندن؛ مدد کردن
allg.; [hat]
به هم کمک کردن
sich/ einander helfen
کسی (در این کار به من) کمک نکرد
niemand hat (mir dabei) geholfen
به کسی در پیاده شدن/ در نوشتن تکلیف ها کمک کردن
jmdm. beim Aussteigen/ bei den Schularbeiten helfen
به کسی در پوشیدن لباس/ در سوار شدن کمک کردن
jmdm. in den Mantel/ in den Wagen helfen
به کسی کمک کردن که بلند شود/ از وان بیرون بیاید
jmdm. auf die Beine/ aus der Wanne helfen
(کسی را از چیزی) نجات دادن
jmdm. aus der Not, Verlegenheit usw. helfen
به کسی در کاری کمک کردن
jdm. bei etwas helfen
در پوشیدن پالتو به کسی کمک کردن
jdm. in den Mantel helfen
از تو حرکت از خدا برکت
hilf dir selbst, so hilft dir Gott Sprichw.
راه چاره را دانستن
sich zu helfen wissen
دیگر نمی دانستم چه کنم؛ راه دیگری به ذهنم نمی رسید
ich wusste mir nicht mehr/ nicht anders zu helfen
خودش می داند چه کار کند، خودش گلیمش را از آب بیرون می کشد
er weiß sich zu helfen
از دست من کاری بر می آید/ برایت کاری ساخته است؟
womit kann ich dir helfen?
دست خودم نیست
ich kann mir nicht helfen
۲. (به رفع چیزی) کمک کردن، (در رفع چیزی) مؤثر بودن، مفید بودن، فایده داشتن
+ gegen (Tabletten usw.); [hat]
این دارو برای رفع سردرد خوب است
dieses Medikament hilft bei (gegen) Kopfschmerzen
۳. کمک کردن (به)؛ فایده/ نفع داشتن (به حال)، دردی را دوا کردن (از)؛ به درد کسی خوردن
(jmdm.) helfen (nutzen); [hat]
راهنماییتان کمک زیادی به من کرد/ خیلی به دردم خورد
Ihr Hinweis hat mir sehr geholfen
دروغ های او فایده ای به حالش نداشت/ کمکی به او نکرد
seine Lügen halfen ihm nicht
به او نمی شود کمک کرد (به حرف آدم؛ به پند و راهنمایی آدم گوش نمی کند)
ihm ist nicht zu helfen
این کار فایده ای ندارد!
es hilft nichts!