halten
schwaches Verb۱. نگه داشتن؛ گرفتن
tr.; [hat]
کیف را نگه داشتن
die Tasche halten
فرمان را درست نگه داشتن/ گرفتن
das Steuer richtig halten
دوربینی در دست داشت/ به دست گرفته بود
er hielt eine Kamera in der Hand
دست بچه را گرفته بود
sie hielt das Kind an/ bei der Hand
باید دسته ی چاقو را بگیری، باید چاقو را از دسته اش بگیری
du musst das Messer am Griff halten
کاغذ را به طرف نور گرفتن/ نگه داشتن
das Papier gegen das Licht halten
دست خود را نزدیک بخاری نگه داشتن/ به (طرف) بخاری گرفتن
die Hand an den/ gegen den Ofen halten
دست خود را جلوی دهان گرفتن/ نگه داشتن
die Hand vor den Mund halten
یک سر طناب را نگه داشتن
das Seil an einem Ende haben
۲. نگه داشتن
tr. (in einem best. Zustand); [hat]
پنجره ها را باز نکردن
die Fenster geschlossen halten
نوشابه ها را خنک نگه داشتن
die Getränke kalt halten
گرم (خشک) نگه داشتن
warm (kühl) haben
۳. خود را نگه داشتن؛ ماندن
sich halten (in einer best. Lage usw.)
خیلی کوتاه توانست خود را روی اسب نگه دارد/ روی اسب بماند
sie konnte sich nur kurz auf dem Pferd halten
سعی می کرد راست بایستد/ خم نشود/ خود را راست نگه دارد
er versuchte, sich aufrecht zu halten
آماده بودن، خود را آماده نگه داشتن
sich bereit halten
خود را بیدار نگه داشتن، بیدار ماندن
sich wach halten
خود را نگه داشتن (کنترل کردن)
an sich halten
۴. گرفتن، نگه داشتن؛ دفع کردن؛ هدف گرفتن
tr.; Sp. (Ball; Strafstoß usw.); [hat]
۵. جلوی کسی/ چیزی را گرفتن، مانع کسی/ چیزی شدن؛ نگه داشتن؛ متوقف کردن
tr. (zurückhalten, bremsen); [hat]
دیگر نمی توانست جلوی اسب را بگیرد
er konnte das Pferd nicht mehr halten
دیگر هیچ چیز جلودارش نیست/ نمی تواند جلوی او را بگیرد
ihn hält nichts mehr
شرکت می خواست او را نگه دارد/ مانع رفتنش بشود
die Firma wollte ihn halten
جلوی ادرار خود را گرفتن
den Urin halten
دزد را بگیرید!
halten den Dieb!
خفه شو! (پوزه ات را ببند)
halt's Maul!
خفه شو!
halt den Mund!
۶. حفظ کردن، دفاع کردن از؛ پایداری/ مقاومت کردن، از خود دفاع کردن
tr.; sich halten Mil. (Stellung usw.); [hat]
۷. دوام آوردن؛ پابرجا ماندن؛ موفق شدن، از عهده برآمدن؛ مقاومت کردن، مقاومت نشان دادن
sich halten (erfolgreich sein, sich durchsetzen)
مدت زیادی در این مقام دوام نخواهد آورد
er wird sich auf diesem Posten nicht mehr lange halten können
۸. (ثابت) نگه داشتن، حفظ کردن؛ (همچنان) ماندن در، برقرار داشتن
tr. (Abstand, Tempo, Richtung usw.); [hat]
مسیر خود را حفظ کردن، در همان مسیر ماندن
den Kurs halten
۹. طبق چیزی عمل/ رفتار کردن، چیزی را رعایت/ مراعات کردن، از چیزی پیروی/ تبعیت کردن
sich an etwas halten (an die Vorschriften, an den Plan usw.)
من بر سر روش قدیمی می مانم، طبق روش قدیمی عمل می کنم
ich halte mich an die alte Methode
باید دنبالش را گرفت
man muss sich daran halten
۱۰. چیزی را در نظر گرفتن/ از نظر دور نداشتن/ ندیده نگرفتن/ فراموش نکردن
sich halten (an die Tatsachen usw.)
۱۱. تماس خود را با کسی قطع نکردن؛ به گفته ی/ به توصیه ی کسی عمل کردن؛ کسی را از دست ندادن
sich halten (an eine Person)
۱۲. نگه داشتن، توقف کردن، ایستادن؛ توقف داشتن
itr. (stehen bleiben; Aufenthalt haben)
(سر چهارراه) بی زحمت نگه دارید
halten Sie bitte (an der Kreuzung)!
درست جلوی در نگه داشتیم
wir hielten genau vor der Tür
قطار در اینجا چقدر توقف دارد/ نگه می دارد؟
wie lange hält der Zug hier?
ایستادن ممنوع
Halten verboten!
لطفا جلوی سینما نگه دارید!
halten Sie bitte vor dem Kino!
۱۳. حرکت کردن؛ رفتن؛ راندن؛ گرفتن
(sich rechts usw. halten)
باید بیشتر بگیری دست چپ [از سمت چپ حرکت کنی]
du musst dich mehr (nach) links halten
همیشه کنار او حرکت می کرد/ راه می رفت/ می ایستاد
er hielt sich immer an ihrer Seite
همینطور (همش) از سمت راست رفتن
sich rechts halten
۱۴. فاسد/ خراب نشدن؛ (تازه) ماندن (گل؛ مواد غذایی)
sich halten, itr. (Lebensmittel, Pflanzen usw.)
۱۵. تغییر نکردن، [همان طور که هست] ماندن، ثابت ماندن
sich halten, itr. (sich nicht verändern)
فکر می کنید هوا همین طور بماند؟
ob (sich) das Wetter wohl hält?
هوا ثابت می ماند
das Wetter hält sich
۱۶. دوام داشتن، عمر کردن، ماندن؛ بادوام بودن، عمر چیزی زیاد بودن
itr. (Material, Ware usw.)
زیاد دوام داشتن
lange/ gut halten
۱۷. محکم بودن؛ مقاوم بودن، مقاومت آوردن، مقاوم ماندن
itr. (Nagel, Knoten; Brücke usw.)
میخ محکم است
der Nagel hält
صندلی حالا دیگر محکم است
der Stuhl hält jetzt
۱۸. دانستن، به نظر من ...؛ فکر/ گمان/ خیال کردن که، پنداشتن؛ دیدن؛ شمردن
tr.; für richtig halten; für tot halten usw.; [hat]
من او را شخص صادقی می دانم، به نظر من آدم صادقی است
ich halte ihn für ehrlich
چیزی را لازم دانستن/ دیدن/ شمردن، لزومی دیدن در (اینکه)، ضروری دانستن
etwas/ es für nötig halten
من همیشه فکر می کردم دوست منی، من همیشه تو را دوست خود می دانستم/ می پنداشتم
ich habe dich immer für meinen Freund gehalten
فکر می کنی چند سالم است؟
für wie alt hältst du mich?
به نظرم این کار ممکن نیست
das halte ich nicht für möglich
من این کار را غلط (درست) می دانم
ich halte das für falsch (richtig)
وظیفه ی خود می دانم که به او کمک کنم
ich halte es für meine Pflicht, ihm zu helfen
به نظرتان من چند سال دارم؟
für wie alt halten Sie mich?
او خود را خیلی زرنگ می داند
er hält sich für besonders klug
نظرت در رابطه با مذهب چیست؟
wie hältst du es mit der Religion?
۱۹. نظری/ عقیده ای داشتن درباره ی، فکر کردن درباره ی؛ به نظر من ...؛ تعبیر کردن
itr.; etwas halten von
نظر شما در این باره چیست؟ شما در این باره چه نظری دارید؟
was halten Sie davon?
پیشنهادش به نظر من فایده ای ندارد/ چندان به درد نمی خورد
von seinem Vorschlag halte ich nichts/ nicht viel
برای چیزی اهمیتی (ارزشی) قائل نبودن، نظر مساعد نسبت به چیزی نداشتن
wenig von etwas halten
به نظر تو این نقشه چطور است؟
was hältst du von diesem Plan?
۲۰. مشترک/ آبونه بودن، خریدن
tr. (Zeitschrift usw.); [hat]
۲۱. داشتن؛ نگه داشتن، نگهداری کردن
tr.; auch: sich etwas halten (Tiere); [hat]
گربه داشتن
(sich) eine Katze haben
۲۲. داشتن
sich (einen Chauffeur, Wagen usw.) halten
۲۳. نگهداری کردن از، نگه داشتن، مواظبت کردن از، رسیدن به؛ نیز: رفتار کردن با
tr. (umgehen mit); [hat]
این اتومبیل خوب نگهداری شده، این اتومبیل را خوب نگه داشته اند
der Wagen ist gut gehalten
به فرزندان خود سختگیری کردن
seine Kinder streng halten
او کتاب های خود را خوب نگه می دارد
er hält seine Bücher sehr gut
۲۴. اهمیت دادن به
itr.; (auf Ordnung, Sauberkeit usw.)
به چیزی خیلی اهمیت دادن
sehr auf etwas haben
۲۵. به خود رسیدن (چه از نظر ظاهر و چه از نظر سلامتی)، به فکر سر و وضع خود بودن؛ [نیز:] به فکر سلامت خود بودن؛ به فکر شهرت خود بودن
itr.; auf sich halten:
۲۶. ارزش/ احترام زیادی قائل بودن برای
itr.; viel von jmdm. halten; große Stücke auf jmdn. halten
۲۷. طرف/ جانب کسی را گرفتن، از کسی طرفداری/ جانبداری/ پشتیبانی/ حمایت کردن؛ [نیز:] از کسی پیروی/ تبعیت کردن
itr.; zu jmdm. halten
اکثر آن ها که جانب تو را گرفته اند
die meisten haben doch zu dir gehalten
۲۸. (ایراد) کردن
tr. (Vortrag usw.); [hat]
سخنرانی کردن، نطق کردن
eine Rede (einen Vortrag) haben
۲۹. [درس] دادن؛ [محاکمه] کردن
tr. (Unterricht, Vorlesung, Gericht usw.); [hat]
درس دادن
Unterricht haben
۳۰. (جشن) گرفتن؛ برگذار کردن
tr. (Hochzeit usw.); [hat]
۳۱. عمل/ وفا کردن به
tr. (sein Versprechen usw. halten); [hat]
به قول خود (به حرف خود) عمل کردن
sein Versprechen (sein Wort) haben
۳۲. (در این مورد) هر طور که خواستید عمل کنید/ به دلخواه خودتان عمل کنید
halten Sie es (damit), wie Sie wollen
ما همیشه این طور عمل کرده ایم (که)، روال کار ما همیشه چنین بوده است (که)
wir haben es immer so gehalten (dass)
وفادار هست یا نه؟ میانه اش با وفاداری چطور است؟
wie hält er es mit der Treue?
۳۳.
=> Disziplin, Wache, Diät, Rekord usw.
خواب بعدازظهر کردن
Mittagsschlaf haben
نگهبانی (کشیک) دادن
Wache haben
رژیم گرفتن، رژیم داشتن، پرهیز غذایی کردن
Diät haben
۳۴. برای کسی آرزوی موفقیت کردن
[hat]; jdm. den Daumen haben
۳۵. در پوشیدن پالتو به کسی کمک کردن
[hat]; jdm. den Mantel haben
۳۶. مراجعه کردن
sich halten
به کسی رجوع کردن، به کسی متوسل شدن
sich an jdn. halten