gelingen
intransitiv۱. در کاری موفق شدن؛ توانستن که؛ در کاری توفیق یافتن/ حاصل کردن
jmdm. gelingt etwas; [hat]
مثال ها:
در آن کار (بخوبی) موفق شدهاست
die Arbeit ist ihm gelungen
موفق نشدم/ نتوانستم مجابش کنم
es ist mir nicht gelungen, ihn zu überzeugen
این بار نتوانستم تابلو را درست از کار دربیاورم
das Bild ist mir diesmal schlecht gelungen
موفق شده ام که او را متقاعد کنم
es ist mir gelungen, sie zu überreden
موفق نشده ام
es ist mir nicht gelungen
زندانی موفق به فرار شد
dem Häftling gelang die Flucht
۲. به نتیجه/ به ثمر رسیدن؛ خوب از کار/ از آب درآمدن؛ با موفقیت انجام شدن
(Experiment; Foto usw.); [ist]
مثال ها:
به نتیجه رسیدنِ برنامه، توفیقِ برنامه
das (gute) Gelingen eines Plans
کیکم خوب درآمده است
der Kuchen ist mir gut gelungen