wort dictionary
FADE

führen

transitiv/intransitiv

۱. راهنمایی/ هدایت کردن؛ [نیز:] همراهی/ مشایعت‌کردن؛ راه‌بردن؛ بردن؛ رساندن؛ کشاندن؛ سوق‌دادن

tr.; [hat]

مثال‌ ها:

موزه را به‌کسی نشان‌دادن، کسی را در موزه گرداندن

jmdn. durch ein Museum führen

ایشان را به‌دفترم راهنمایی کنید

führen Sie den Herren in mein Büro!

کوری را راه‌بردن/ راهنمایی‌کردن

einen Blinden führen

بازوی/ دستِ کسی را گرفتن و او را (راه)بردن

jmdn. am Arm/ an der Hand führen

سگتان را آزاد نگذارید (با قلاده راه ببرید)

Hunde sind an der Leine zu führen

گله را برای چرا/ به‌چراگاه بردن

Vieh auf die Weide führen

این سفر او را به‌آفریقا کشاند

die Reise führte ihn nach Afrika

چه فرمایشی داشتید؟

was führt Sie zu mir?

خانم را به اتاقم راهنمایی کنید!

führen Sie die Dame in mein Zimmer!

او ما را به داخل قصر راهنمایی کرد (قصر را به ما نشان داد)

er führte uns durch das Schloss

۲. [به‌دهان، به‌لب] بردن/ نزدیک‌کردن

tr. (zum Mund, an die Lippen usw.); [hat]

۳. [به‌انجام، به‌موفقیت] رساندن

tr. (zu Ende, zum Erfolg usw.); [hat]

۴. مدیریتِ/ سرپرستیِ چیزی را بر عهده‌داشتن، اداره‌کردن، گرداندن

tr. (Geschäft, Firma usw.); [hat]

۵. رهبری‌کردن، رهبریِ چیزی را بر عهده داشتن؛ رهبرِ چیزی بودن

tr. (Mannschaft, Aufstand; Partei usw.); [hat]

۶. فرماندهیِ چیزی را بر عهده داشتن، فرماندهِ چیزی بودن؛ سرکردگیِ چیزی را بر عهده داشتن، سرکردۀ چیزی بودن

tr.; Mil. (Heer usw.); [hat]

۷. پیش/ جلوبودن؛ مقامِ اول را داشتن، نفرِ اول شدن، در صدرِ جدول قرارگرفتن

itr.; bes. Sp. (der Erste sein)

مثال‌ ها:

تیم ما دو به‌صفر پیش بود

unsere Mannschaft führte mit 2 : 0

۸. راندن؛ هدایت‌کردن؛ رانندۀ/ خلبانِ/ ناخدای چیزی بودن

tr. (Fahrzeug, Flugzeug, Schiff usw.); [hat]

۹. کارکردن با، بکاربردن، استفاده‌کردن از؛ کنترل‌کردن

tr. (Werkzeug usw.); [hat]

مثال‌ ها:

آرشۀ ویولن را نرم/ با اطمینان کشیدن

den Geigenbogen weich/ sicher führen

۱۰. رفتن، رسیدن، منتهی/ ختم‌شدن؛ بازشدن

itr. (irgendwohin führen, Weg, Tür usw.)

مثال‌ ها:

این جاده به‌کجا می‌رود؟

wohin führt diese Straße?

این راه به .../ به‌شهر/ به‌ایستگاهِ راهِ‌آهن منتهی می‌شود

der Weg führt nach X/ in die Stadt/ zum Bahnhof

از آنجا راه با شیبِ تندی به‌طرفِ دره سرازیر می‌شود

von dort führt der Weg steil abwärts ins Tal

این پل از روی رودخانه می‌گذرد/ به‌آن طرفِ رود می‌رود

die Brücke führt über den Fluss

این در به‌خیابان/ به حیاط باز می‌شود

die Tür führt auf die Straße/ auf den Hof

این راه به کجا منتهی می شود

wohin führt dieser Weg?

این خیابان مستقیم به ایستگاه راه آهن منتهی می شود

diese Straße führt (geht) direkt zum Bahnhof

۱۱. رسیدن به، منجرشدن به، انجامیدن به؛ باعث/ موجب‌شدن که

itr.; fig. (zu einem Ergebnis usw.)

مثال‌ ها:

این اقدام منجر شد به‌اینکه/ باعث شد که

diese Maßnahme hat dazu geführt, dass

این کار به‌جایی نخواهدرسید/ ما را به جایی نخواهدرساند/ فایده ای ندارد!

das führt zu nichts!

این کار ما را از هدفمان/ از موضوع دور (منحرف) خواهدکرد

das würde zu weit führen

عاقبتش چه خواهدشد؟

wohin soll das führen?

یک اشکال فنی منجر به این سانحه شده است

ein technischer Fehler hat zu dem Unglück geführt

تمام زحماتش به هدر رفت

alle seine Bemühungen führten zu nichts

۱۲. فروختن، داشتن؛ موجودداشتن؛ واردکردن

tr. (Ware); [hat]

مثال‌ ها:

ما این جنس را نمی فروشیم (وارد نمی کنیم)

diesen Artikel führen wir nicht

۱۳. دارای چیزی بودن، داشتن؛ استفاده‌کردن از

tr. (Titel, Namen, Wappen usw.); [hat]

۱۴. (به‌همراه)داشتن؛ بردن، حمل‌کردن؛ دارای چیزی بودن

tr. (bei sich, mit sich) führen; [hat]

مثال‌ ها:

کارتِ شناسایی به‌همراه‌داشتن

einen Ausweis bei sich führen

این سیم برق ندارد

die Leitung führt keinen Strom

این قطار واگنِ غذاخوری دارد/ دارای واگنِ غذاخوری است

der Zug führt einen Speisewagen (mit sich)

این کشتی هم مسافر می‌برد هم بار

das Schiff führt Passagiere und Fracht

پول با خود (پول همراه خود) داشتن

Geld bei (mit) sich führen

مخارجمان جدا است

wir führen getrennte Kasse

۱۵.

Funktionsv. => Gespräch, Beweis, Leben, Krieg usw.

مثال‌ ها:

صورت جلسه نوشتن

Protokoll führen

ثابت کردن

den Beweis führen

کارگردانی کردن

die Regie führen

گفتگویی داشتن

ein Gespräch führen

جنگیدن (علیه)

Krieg führen (gegen)

زندگی فلاکت باری را گذراندن

ein elendes Leben führen

۱۶. رفتار[ـِ خوبی یا بدی] داشتن، رفتار کردن

sich führen

مثال‌ ها:

رفتارِ کسی خوب بودن، رفتارِ رضایت‌بخشی داشتن

sich gut führen