wort dictionary
FADE

fügen

۱. تن دردادن، اطاعت کردن

sich fügen (gehorchen)

مثال‌ ها:

ناچاریم (به‌خواستِ او، به‌دستورهای او) تن دربدهیم

wir müssen uns (ihm, seinen Anordnungen) fügen

۲. چیزی را بر خود هموار کردن، تسلیم چیزی شدن

sich fügen in Akk. (hinnehmen)

۳. وصل‌ کردن به، پیوستن به، کار گذاشتن، جا دادن؛ اضافه‌ کردن به، افزودن به

tr.; fügen an/auf Akk.; [hat]

۴. تطبیق‌ کردن با، خوردن به، جور آمدن با، مناسب بودن

sich fügen in Akk. (passen zu)

۵. مقدر کردن

tr., geh., [hat]

مثال‌ ها:

(دستِ) تقدیر چنین خواسته‌ بود که، مقدر چنین بود که؛ بخت/ قسمت این بود که

das Schicksal fügte es, dass u. Ä.

عبارات کاربردی:

از قضا، دستِ بر قضا

es fügte sich, dass

۶. مقدر شدن، پیش آمدن

sich fügen

مثال‌ ها:

خود را به دست سرنوشت سپردن

sich dem (in das) Schicksal fügen