wort dictionary
FADE

finden

transitiv/intransitiv

۱. پیداکردن، یافتن؛ گیرآوردن [عا]؛ [نیز:] دسترسی پیداکردن به؛ به‌دست‌آوردن

tr.; [hat]

مثال‌ ها:

من این را در خیابان پیدا کردم

das habe ich auf der Straße gefunden

کار پیدا نمی‌کند/ گیر نمی‌آورد/ گیرش نمی‌آمد

er kann keine Arbeit finden

راه را پیداکردن

den Weg finden

اشتباه را/ راهِ حل را پیداکردن

den Fehler/ die Lösung finden

در این وقت کجا می‌توانم پیدایش کنم/ به او دسترسی پیدا کنم؟

wo finde ich ihn um diese Zeit?

این در همه جای آلمان پیدا می‌شود/ گیر می‌آید/ هست/ یافت می‌شود

das finden Sie überall in Deutschland

همیشه کسانی پیدا می‌شوند/ هستند که ...

man findet immer wieder Leute, die ...

gefunden werden => finden 2

یافته شدن، پیدا شدن

zu finden sein

عبارات کاربردی:

جوینده یابنده است

wer sucht, der findet

۲. پیداشدن؛ گیرآمدن [عا]؛ پیش‌آمدن؛ یافت‌شدن؛ به‌دست‌آمدن

sich finden (wieder auftauchen, gefunden werden)

مثال‌ ها:

در این فاصله نامه پیدا شده‌است

inzwischen hat sich der Brief gefunden

کسی پیدا نمی‌شد/ گیر نمی‌آمد که بتواند کمک کند

es fand sich niemand, der geholfen hätte

این لغت فقط در آثارِ هومر پیش‌‌می‌آید/ یافت می‌شود

das Wort findet sich nur bei Homer

تعدادِ زیادی اثرِ انگشت به‌دست‌آمد

es fanden sich zahlreiche Fingerabdrücke

عبارات کاربردی:

آن ها خوب به هم می خورند

sie haben sich gesucht und gefunden

حالش دوباره جا آمده است

er hat sich wieder gefunden

۳. به‌نظرِ/ به‌عقیدۀ من ...؛ دانستن؛ دیدن؛ معتقد بودن

tr. (der Meinung sein, halten für); [hat]

مثال‌ ها:

به‌نظرِ من حق با اوست

ich finde, dass er Recht hat

(به‌نظرِ شما) سخنرانیش چطور بود؟

wie fanden Sie seinen Vortrag?

این کار/ حرف به‌نظرِ من کارِ/ حرف درستی نیست

ich finde das nicht richtig

او در این کار عیبی نمی‌بیند

er findet nichts Schlimmes dabei

خودش را خوشگل می‌داند، گمان می‌کند که خوشگل است

sie findet sich schön

معتقدم که ...

ich finde, dass ...

به نظر شما این پیراهن چطور است؟

wie finden Sie das Kleid?

۴. خود به‌خود درست‌شدن، خود به‌خود روبراه‌شدن/ حل شدن

sich finden (sich regeln)

مثال‌ ها:

(همه‌اش) خود به‌خود درست می‌شود

das wird sich (alles) finden

۵. موردِ ... قرارگرفتن؛ به ... رسیدن؛ به ... رفتن؛ یافتن؛ پیداکردن؛ شدن؛ داشتن؛ کردن

Funktionsv. => Glauben, Schlaf, Zeit usw.

مثال‌ ها:

موردِ تأیید قرارگرفتن، استقبال به‌عمل‌آمدن از

Beifall finden

کشته‌شدن؛ به‌قتل‌رسیدن

den Tod finden

ناگهان به‌پایان‌رسیدن/ خاتمه‌یافتن/ تمام‌شدن

ein plötzliches Ende finden

بفروش‌رفتن/ رسیدن، فروخته‌شدن، فروش‌داشتن

Absatz finden

هوادار پیداکردن

Anhänger finden

به کار رفتن، استعمال شدن

Verwendung finden

این قطعه خیلی مورد توجه تماشاچیان قرار گرفت

das Stück fand bei den Zuschauern großen Beifall

از چیزی لذت بردن

an etwas Behagen finden

نمی دانم که او از چه خوشش می آید

ich weiß nicht, was sie an ihm findet

با مشکلات زیاد توانستم پیش شما بیایم (شما را پیدا کنم)

ich habe nur mit Schwierigkeiten zu euch gefunden

آن ها با خانه ی خالی مواجه شده بودند (وقتی آمدند هیچ کس آن جا نبود)

sie hatten das Haus leer gefunden

صبح ها به سختی و با بی میلی از خواب برخاستن

morgens nicht aus dem Bett finden

از کسی یا چیزی خوش آمدن

an jdn. oder etwas Gefallen finden