wort dictionary
FADE

erledigen

transitiv

۱. انجام‌دادن، ادا کردن؛ ترتیبِ کاری را دادن، کارِ چیزی را تمام‌کردن، به اتمام رساندن؛ به‌انجام‌رساندن؛ فیصله‌دادن

tr. (Arbeit usw.); [hat]

مثال‌ ها:

انجام‌شدن؛ به‌انجام‌رسیدن؛ فیصله پیداکردن

erledigt werden

ممکن است این کار را برایم انجام بدهید؟

können Sie das für mich erledigen?

هنوز کارهای زیادی هست که باید انجام بدهیم

wir haben noch viel zu erledigen

ترتیبِ/ جوابِ نامه‌ها را دادن، به‌نامه‌ها رسیدن

die Post erledigen

قضیه حل شد/ فیصله پیدا کرد/ تمام شد

die Sache ist erledigt

امور جاری را انجام دادن

die laufenden Geschäfte erledigen

من هنوز کارهایی (برای انجام دادن) در شهر دارم

ich habe noch einiges in der Stadt zu erledigen

عبارات کاربردی:

قضای حاجت کردن (ادرار کردن)

sein Geschäft erledigen

۲. تمام‌شدن، فیصله/ خاتمه پیدا‌کردن؛ (خود به‌خود) حل‌شدن؛ انجام شدن

sich erledigen

۳. پدرِ کسی را درآوردن؛ بدبخت/ خانه‌خراب‌ کردن؛ [نیز:] کارِ کسی را ساختن، ترتیبِ کسی را دادن، سرِ کسی را زیرِ آب کردن، کلک کسی را کندن، کسی را کشتن

tr.; (Person); jdn. erledigen; [hat]

مثال‌ ها:

کارش ساخته‌است/ تمام است

er ist erledigt