wort dictionary
FADE

erleben

transitiv

۱. پیش‌آمدن برای، اتفاق‌افتادن برای؛ از سر گذراندن، پشتِ‌سرگذاشتن؛ دیدن؛ کشیدن؛ بر کسی رفتن؛ بر کسی گذشتن؛ تجربه کردن

(in seinem Leben erfahren); [hat]

مثال‌ ها:

اتفاقِ غریبی برایم پیش‌آمد، چیزِ غریبی دیدم

ich habe etwas Seltsames erlebt

در زندگی پیشامدهای وحشتناکی از سر گذرانده‌است/ دیده‌است

er hat Schreckliches erlebt

از دیگران فقط بدی دیدی

von anderen nur Böses erleben

سختی‌کشیدن

Schweres erleben müssen

رسیدن به [چاپِ پنجم و غیره]

die fünfte Auflage erleben u. Ä.

در یک کنسرت بودن

ein Konzert erleben

جنگ را تجربه کردن (به چشم دیدن)

den Krieg erleben

عبارات کاربردی:

شنیدن کی بود مانند دیدن

das muss man einfach selbst erlebt haben

۲. شاهدِ چیزی بودن، دیدن

(dabei sein); [hat]

مثال‌ ها:

شاهدِ اجرای خارق‌العاده‌ای بودن

eine außergewöhnliche Aufführung erleben

من چنین چیزی به‌عمرم ندیده‌ ام، چنین چیزی را هنوز به چشم ندیده ام

so etwas habe ich noch nicht erlebt

تا حالا دیدی که پدرش عصبانی شود؟ (پدرش را عصبانی دیدی؟)

hast du seinen Vater schon einmal wütend erlebt?

دلم می خواهد که زنده باشم و تولد نوه ام را ببینم

ich möchte die Geburt meines Enkels erleben

عبارات کاربردی:

اگر این کار را بکنی هر چه دیدی از چشم خودت دیدی

wenn du das tust, dann kannst du etwas von mir erleben

وگرنه نشانش می‌دهم/ پوستش را می‌کنم/ پدرش را درمی‌آورم

..., sonst kann er was erleben! ugs.

۳.

oft als Funktionsv. => Aufschwung; Niederlage usw.