erholen
۱. استراحتکردن، رفعِ خستگی کردن، خستگی درکردن [عا]؛ جانگرفتن، روآمدن[عا]؛ بهبودیافتن
(im Urlaub usw.); [sich]
مثال ها:
خستگیِ سفری را از تن بهدرکردن، پس از سفری رفعِ خستگی کردن
sich von einer Reise erholen
کسالتش رفع شدهاست، از کسالت درآمدهاست
er hat sich von der Krankheit erholt
خستگی چیزی را از تن به در کردن
sich von etwas erholen
خستگی کار را از تن به در کردن
sich von der Arbeit erholen
۲. حالِ کسی بهجاآمدن؛ بهخودآمدن
(vom Schok usw.); [sich]
مثال ها:
بعد از آن وحشتی که کردم هنوز حالم بهجانیامدهاست
ich habe mich von dem Schreck noch nicht erholt
۳. بهحالِ عادی برگشتن
(Wirtschaft, Kurs usw.); [sich]