einstecken
transitiv۱. [دوشاخه:] در پریز فروکردن؛ [شمشیر:] غلافکردن
(hineinstecken); [*][hat]
۲. در صندوقِ پست انداختن
(Brief usw.); [*][hat]
۳. (با خود) بردن، همراهبردن؛ با خود آوردن؛ در جیب/ کیف گذاشتن
(in die Tasche stecken); [*][hat]
یادت نرود کلید را (با خودت) ببری
vergiss nicht, den Schlüssel einzustecken
بهقدرِ کافی پول همراهت هست/ با خودت آوردهای
hast du genügend Geld eingesteckt? ugs.
۴. بلندکردن، کشرفتن؛ برای خود برداشتن
(stehlen); [*][hat]
۵. بهجیبزدن
ugs. (Gewinn); [*][hat]
۶. شنیدن و صدایش/ جیکش درنیامدن/ دم نزدن؛ تحملکردن؛ قورتدادن؛ سختیکشیدن
(Vorwurf usw.); [*][hat]
طاقتش زیاد است؛ کتکخورش سفت است
er kann viel einstecken
زیرِ بارِ حرفِ زور/ مفت نمیرود
sie steckt nichts ein
شکستخوردن
eine Niederlage einstecken müssen ugs.
۷. انگشتِ کوچکت هم نمیشود، بهگردِ پایت هم نمیرسد
den steckst du leicht ein
۸. به زندان انداختن
[*][hat]