wort dictionary
FADE

einsetzen

transitiv/intransitiv

۱. کارگذاشتن (در)؛ زدن (به)؛ جادادن (در)؛ وصل‌کردن (به)؛ دادن (به)؛ واردکردن (در)؛ گذاشتن (در)؛ قرار دادن؛ گنجاندن؛ نصب کردن

tr.; + in Akk. (hineinsetzen); [*][hat]

مثال‌ ها:

شیشه‌ای (در پنجره) کارگذاشتن، (به‌پنجره) شیشه زدن، پنجره را شیشه انداختن

eine Fensterscheibe einsetzen

نگین را در حلقه کارگذاشتن/ جادادن

den Stein in den Ring einsetzen

لامپِ تازه‌ای (به‌چراغ) زدن/ وصل‌کردن

eine neue Birne einsetzen

آسترکردن، آستردادن

das Futter einsetzen

کلماتِ لازم را (در خانه‌های خالی) واردکردن

die fehlenden Wörter einsetzen

تاریخ‌گذاشتن

das Datum einsetzen

شلوار را وصله کردن

einen Flicken in die Hose einsetzen

گیاه کاشتن

Pflanzen einsetzen

۲. مأمورکردن، مأمورِ اجرای کاری کردن؛ تعیین‌کردن؛ انتخاب‌کردن، برگزیدن؛ به‌کارگماشتن؛ تشکیل دادن، ایجاد کردن، گماشتن، منصوب کردن (سمت)

tr. (Person); [*][hat]

مثال‌ ها:

هیأتی را مأمور/ تعیین‌کردن؛ کمیسیونی تشکیل دادن

einen Ausschuss/ Ausschuß einsetzen

مدیریتِ کاری را به‌کسی سپردن، کسی را به‌مدیریت انتخاب‌کردن

jmdn. als Verwalter einsetzen

کسی را در بخشِ جدیدی به‌کارگماشتن

jmdn. in einer neuen Abteilung einsetzen

نهاد مؤسسه ای را تشکیل دادن

ein Organ einer Institution einsetzen

کسی را بمقامی منصوب کردن

jemanden in eine Würde einsetzen

۳. واردِ عمل کردن، استفاده‌کردن از؛ [نیز:] مداخله‌دادن

tr. (Polizei, Flugzeuge, Artillerie usw.); [*][hat]

مثال‌ ها:

واردِ عمل شدن، موردِ استفاده قرارگرفتن؛ مداخله‌کردن

eingesetzt werden

از وزیر استفاده‌کردن

die Dame einsetzen (Schach)

۴. گذاشتن، شرط‌بندی‌کردن؛ زدن؛ مایه گذاشتن

tr. (Geld); [*][hat]

مثال‌ ها:

چقدر برای این کار مایه گذاشتی؟

wie viel Geld hast du dafür eingesetzt?

۵. جانِ خود را به‌خطرانداختن

tr.; sein Leben einsetzen

۶. شروع/ آغازشدن؛ درگرفتن

itr. (beginnen); [*][hat]

مثال‌ ها:

بزودی سرمای سختی شروع خواهدشد

bald wird starke Kälte einsetzen

تو باید کمی زودتر شروع کنی (به‌خواندن)

du musst etwas früher einsetzen (mit Singen usw.)

۷. پشتیبانی‌کردن از

sich einsetzen für

۸. به‌کارگرفتن (اتومبیل فوق العاده و غیره)، به‌کاربردن، استفاده‌کردن از

tr. (seine ganze Kraft usw.); [*][hat]

مثال‌ ها:

گاز سمی (شیمیایی) به کار بردن (ارتش)

Giftgas einsetzen

همه ی نیروی خود را روی این کار گذاشته است

er setzte seine ganze Kraft dafür ein

۹. صرف (کاری) کردن

[*][hat]

۱۰. تلاش کردن

[*][sich]

مثال‌ ها:

برای آزادی برادرش خیلی تلاش (دوندگی) کرد

er setzte sich für die Freilassung seines Bruders ein