eben
temporal۱. داشتن
(gerade, in dem Augenblick)
دارد وارد میشود
er tritt eben ein
همان وقت که/ درست وقتی که (داشتم) نامه را مینوشتم در زدند
eben als ich den Brief schrieb, klopfte es
(دیگر) داشت بیرون میرفت که، میخواست بیرون برود که
eben wollte er fortgehen, als
۲. (همین) الآن، همین حالا، الساعه، هم اکنون؛ چند لحظه ی پیش
(gerade vorhin)
(همین) الآن اینجا بود
sie war eben (noch) hier
الآن چه گفتی؟
was hast du eben gesagt?
همین الان
gerade eben
۳. بهنحوی، یک طوری، [عا:] یک جوری؛ همچین، هِی؛ بزحمت
(ganz knapp)
با این پول به نحوی سر می کنم
mit dem Geld komme ich eben aus
۴. (درست) همین؛ درست؛ عینأ، دقیقأ؛ همان
(genau)
من هم (درست/عینأ) همین را میخواستم بگویم
eben das wollte ich sagen
همین، مسأله همین است (دیگر)
das ist es (ja) eben
(درست) بههمین دلیل/ خاطر
eben deshalb
(درست) همین جا
eben hier/ an der Stelle
(درست) در همان وقت
eben damals/ zu der Zeit
همینطور است!
eben!
۵. دیگر؛ خُب؛ هم
(nun einmal)
شانس ندارم دیگر، خب شانس ندارم
ich habe eben kein Glück
این طور بار آمدهاست دیگر
er ist eben so erzogen
پس/ خب (حالا که این طور است) من هم تنها میروم
dann gehe ich eben allein hin
(خب/ البته) پنج مارک هم پولِ زیادی نیست
fünf Mark sind nicht eben viel
گاهی پیش می آید دیگه
so etwas kommt eben vor
اینطوریست دیگه!؛ کاریش نمی شود کرد!
das ist eben so!
خب با قطار برو!
dann fahr eben mit dem Zug!