durchsetzen
transitiv۱. (عاقبت) عملی کردن، بالاخره به دیگران قبولاندن؛ (سرانجام) پیش بردن؛ بر کسی نشاندن؛ موفق شدن؛ به جایی رساندن؛ به مرحله ی اجرا درآوردن
tr. (Plan, Forderung; Meinung usw.); [*][hat]
بالاخره توانستم/ موفق شدم به دیگران بقبولانم که
ich habe es durchgesetzt, dass
۲. (کار خود را) پیش بردن، خواست خود را به دیگران قبولاندن، حرف خود را بر کرسی نشاندن؛ موفق شدن؛ به مقصود رسیدن
[*]; sich durchsetzen (im Komflikt, im Leben usw.)
عاقبت تندرو ها پیش بردند/ موفق شدند
schließlich setzten sich die Radikalen durch
نظر خود را به دیگران قبولاندن، حرف خود را پیش بردن
sich mit seiner Meinung durchsetzen
۳. پیروز/ چیره شدن بر، فائق آمدن بر، غلبه کردن بر؛ حریف کسی شدن، از عهده کسی بر آمدن
[*]; sich durchsetzen gegen
۴. هواخواه/ طرفدار پیدا کردن، مورد قبول واقع شدن؛ معمول شدن؛ بازار پیدا کردن؛ گرفتن؛ رایج شدن
[*]; sich durchsetzen (Idee, Ware usw.)