durchschauen
transitiv۱. دست کسی را خواندن، به مقاصد کسی پی بردن
Person; [hat]; tr.
مثال ها:
به شخصیت واقعی کسی پی بردن
jdn. durchschauen
۲. پی بردن به، فهمیدن
Plan usw.; [hat]; tr.
۳. نگاه کردن (از میان؛ از لای؛ با؛ از وسط)؛ دیدن
durchschauen durch (durch etwas schauen); [*][hat]; itr.
۴. دستگیر کسی شدن، فهمیدن، سردرآوردن، ملتفت/ متوجه شدن
begreifen; [*][hat]; itr.