wort dictionary
FADE

durchmachen

transitiv

۱. [سختی] کشیدن، بلا به سر کسی آمدن؛ پشت سر گذاشتن؛ تحمل کردن

tr. (erleiden, erleben); [*][hat]

مثال‌ ها:

سختی های زیادی کشیده است

er hat viel durchgemacht

۲. پشت سر گذاشتن، تمام کردن، به آخر رساندن؛ گذراندن؛ دیدن

tr. (Ausbildung usw.); [*][hat]

۳. یکسره/ یک بند کار کردن؛ شب زنده داری کردن؛ تا کله سحر جشن گرفتن

itr. (die ganze Nacht usw.)

مثال‌ ها:

شب زنده داری کردن

die Nacht durchmachen

۴. دستخوش چیزی شدن

tr. (Wandlung usw.)