wort dictionary
FADE

ducken

transitiv

۱. سر خود را دزدیدن/ پس کشیدن/ خم کردن، دولا شدن؛ جاخالی دادن [عا]؛ [نیز:] قایم شدن؛ چندک زدن؛ خم شدن

sich ducken

مثال‌ ها:

سرش را دزدید تا مشت به او نخورد

er duckte sich vor dem Faustschlag

دولا (دولا)

in geduckter Stellung

۲. زود جازدن (در مقابل)؛ تسلیم شدن؛ کوتاه آمدن

sich ducken (vor Dat.) fig.

۳. روی کسی را کم کردن؛ خوار کردن؛ تحقیر کردن

tr.; ugs. (Person); [hat] jdn. ducken

۴. خم کردن

[hat]