wort dictionary
FADE

dazwischenkommen

intransitiv

۱. (غیر منتظره) پیش آمدن؛ به میان آمدن؛ اتفاقی افتادن

[*][ist]

مثال‌ ها:

چیزی پیش آمد و مانع شد که بیایم

es ist/ mir ist etwas dazwischengekommen

اگر (در این فاصله) اتفاقی رخ ندهد

wenn nichts dazwischenkommt