dafür
Pronominaladverb۱. برای آن؛ به خاطر آن؛ به سبب آن؛ به جای آن؛ نسبت به آن؛ در مقایسه با آن؛ بابت آن، در ازای آن؛ موافق آن؛ به نفع آن؛ برای این کار؛ در عوض آن
=> für
تو برای این کار هنوز خیلی جوانی
dafür bist du noch zu jung
این کلید آنجا/ آن چمدان [و غیره] نیست
das ist nicht der Schlüssel dafür
۲. موافق بودن
dafür sein
او هم موافق است با اینکه
er ist auch dafür, dass
کی موافق است؟
wer ist dafür?
۳. با توجه به اینکه، با در نظر گرفتن این امر که
dafür, dass
با توجه به اینکه تازه یک سال است که اینجاست خوب آلمانی حرف می زند
dafür, dass er erst ein Jahr hier ist, spricht er gut Deutsch
۴. تقصیر او نیست
er kann nichts dafür
من چه تقصیری دارم! به من چه مربوط است!
was kann ich denn dafür!
بچه تقصیری ندارد
das Kind kann nichts dafür
تقصیر او چیست که ...
er kann nichts dafür, dass ...
۵. هر چه باشد، بالاخره، در هر حال
immerhin, schließlcih
هر چه باشد دریانورد است
dafür ist er ja Seemann