dabei sein
intransitiv۱. (در جایی) بودن/ حضور داشتن؛ حاضر بودن
anwesend sein
مثال ها:عبارات کاربردی:
دیگر کی (آنجا) بود/ آمده بود
wer war noch dabei?
حواسش جای دیگری بود/ جمع نبود/ سر جایش نبود
er war mit seinen Gedanken nicht dabei
۲. (در کاری) شرکت داشتن، بودن؛ (در کاری) دست/ دخالت داشتن
beteiligt sein an Dat. (an einem Geschäft, am Gewinn usw.)
۳. داشتن، مشغول/ سرگرم/ در حال کاری بودن؛ خواستن، در صدد/ در شرف کاری بودن
(gerade) dabei sein, etwas zu tun
مثال ها:
دارم چمدان را می بندم، مشغول بستن چمدان هستم
ich bin (gerade) dabei, den Koffer zu packen
داشت می رفت/ می خواست برود/ در صدد رفتن بود که...
et war gerade dabei aufzubrechen, als...