wort dictionary
FADE

bewegen

transitiv

۱. حرکت دادن؛ تکان دادن؛ جنباندن

tr.; [hat]

مثال‌ ها:

دست چپم را نمی توانم حرکت/ تکان بدهم

ich kann meinen linken Arm nicht bewegen

چیزی را حرکت دادن/ از جایش تکان دادن

etwas von der Stelle bewegen

باد برگها را تکان می داد

der Wind bewegte die Blätter

۲. تکان خوردن، حرکت کردن؛ جنبیدن؛ جنب خوردن [عا]؛ موج خوردن

sich bewegen

مثال‌ ها:

از درد نمی توانستم تکان بخورم/ کوچکترین حرکتی بکنم

ich konnte mich vor Schmerzen kaum noch bewegen

از جای خود تکان خوردن؛ حرکت کردن

sich von der Stelle bewegen

(باد می آمد و ) برگها تکان می خورد

die Blätter bewegten sich (im Wind)

۳. به حرکت در آوردن، به کار/ به راه انداختن

tr. (in Bewegung setzen); [hat]

مثال‌ ها:

( به وسیله برق) به حرکت در آمدن/ به کار افتادن

(durch Elektrizität) bewegt werden

۴. حرکت کردن؛ در حرکت بودن؛ (راه) افتادن

sich bewegen (sich fortbewegen)

مثال‌ ها:

دسته عزاداران به سوی گورستان حرکت می کرد/ در حرکت بود

der Trauerzug bewegte sich zum Friedhof

به طرف ما آمد، به سوی ما بحرکت در آمد

er bewegte sich auf uns zu

زمین به دور خورشید می گردد/ می چرخد/ حرکت می کند

die Erde bewegt sich um die Sonne

۵. حرکت کردن، تکان خوردن، جنبیدن؛ راه رفتن؛ بیرون رفتن؛ هوا خوردن

sich bewegen (körperlich)

مثال‌ ها:

تو باید بیشتر حرکت کنی

du musst dich mehr bewegen

این روزها اصلاً حرکت نمی کند/ راه نمی رود/ بیرون نمی رود

er bewegt sich diese Tage kaum

۶. رفتار/ عمل کردن، رفتاری داشتن؛ [نیز:] رفت و آمدن داشتن

sich bewegen (in best. Situationen, Kreisen)

مثال‌ ها:

می داند در محافل دیپلماتیک چگونه رفتار کند

er weiß sich auf diplomatischen Parkett zu bewegen

رفتار مطمئنی/ بی تکلفی داشتن

sich sicher/ ungezwungen bewegen

آزادی عمل داشتن، آزادانه رفت و امد کردن

sich frei bewegen dürfen

۷. فکر/ ذهن کسی را ( به خود) مشغول کردن، رها نکردن؛ به فکر وا داشتن، به فکر انداختن

tr. (beschäftigen)

۸. تحت تاثیر قرار دادن، متاثر کردن، احساسات کسی را برانگیختن؛ اثر/ تاثیر گذاشتن بر

tr. (innerlich ergreifen); [hat]

۹. نوسان داشتن (بین)، در نوسان بودن/ بالا و پائین رفتن (بین)

sich bewegen (zwischen) (Preise, Kosten usw.)

مثال‌ ها:

قیمت حدود پنجاه یورو است

der Preis bewegt sich um 50 Euro

۱۰. حرکتی کردن، تکانی خوردن، جنبیدن، دست به اقدامی زدن،‌ اقدامی کردن؛ واکنشی نشان دادن

sich bewegen (aktiv werden)

۱۱. جابجا کردن، نقل و انتقال دادن

tr. (Erde, Truppen usw.)

۱۲. وادار کردن؛ تحریک (ترغیب) کردن

[hat]

مثال‌ ها:

وادار کردن به؛ ترغیب کردن به؛ موجب/ باعث/ سبب شدن که؛ واداشتن به، بر آن داشتن که؛ حاضر/ قانع کردن

bewegen zu

کسی را وادار به ماندن کردن؛ کسی را واداشتن/ ترغیب کردن به اینکه بماند

jmdn. zum Bleiben bewegen; jmdn, dazu bewegen zu bleiben

چه موجب شد که تو...؟ چه چیزی تو را وادار کرد/ بر آن داشت که...؟

was hat dich dazu bewogen, zu...?

(هر کاری کردند) حاضر نشد صبر کند

er ließ sich nicht (dazu) bewegen zu warten

کسی را به کاری واداشتن (برانگیختن)

jdn. zu einer Tat bewegen