behaupten
transitiv۱. ادعا کردن، مدعی بودن، مدعی شدن؛ گفتن، اظهار کردن
tr. (als sicher hinstellen); [hat]
ادعا می کرد که از موضوع بی خبر بوده است
er behauptet, nichts davon gewusst zu haben
من هیچ وقت چنین ادعایی نکرده ام/ چنین چیزی نگفته ام
so etwas habe ich nie behauptet
اما او خلاف این را می گوید/ مدعی است
er behauptet aber das Gegenteil
نکند می خواهی بگویی/ ادعا کنی که
du willst doch nicht etwa behaupten, dass
می گویند که او...
man behauptet von ihm, dass
ادعا می کند که پول را گم کرده است
er behauptet, das Geld verloren zu haben
۲. بر کرسی نشاندن، قبولاندن، پیش بردن؛ حفظ کردن، دفاع کردن از
tr. (seine Meinung; seine Stellung usw.); [hat]
برتری خود را حفظ کردن، دیگران را از میدان به در کردن
das Feld behaupten
۳. تاب آورد، مقاومت کردن، حریف دیگران شدن، دوام آوردن، ایستادگی کردن؛ پیروز شدن (ورزش)
sich behaupten
آن شرکت نتوانست (در برابر رقبای خود) تاب آورد
die Firma konnte sich nicht behaupten
در سمتی جدید قابلیت خود را به ثبوت رساندن
sich in einer neuen Stellung behaupten