begreifen
transitiv۱. متوجه/ ملتفت شدن، فهمیدن، حالی کسی شدن [عا]؛ سردرآوردن؛ پی بردن به، دستگیر کسی شدن؛ درک کردن
tr.; itr. (etwas begreifen); [hat]
مثال ها:
متوجه شدی؟
hast du es begriffen?
من که از چنین کاری سر در نمی آورم
ich begreife nicht, wie man so etwas tun kann
از معنی کاری سر در آوردن
den Sinn einer Sache begreifen
۲. از رفتار کسی سردر آوردن
tr. (jmdn. begreifen); [hat]
۳. قدرت درک کسی [خوب یا بد] بودن، [زود یا دیر] گرفتن، [سریع الانتقال یا کند ذهن] بودن
itr. (Leicht, schlecht usw. begreifen)