begegnen
intransitiv۱. برخوردن به، روبرو شدن با، چیزی/ کسی را دیدن؛ مصادف شدن با
itr., ist, Dat. (unerwartet treffen)
در خیابان به کسی/ به هم برخوردن
jmdm. / sich auf der Straße begegnen
مثل اینکه همدیگر را قبلا جایی دیده ایم
wir sind uns doch schon einmal irgendwo begegnet
نگاهشان به هم افتاد/ به هم برخورد/ با هم تلاقی کرد
ihre Augen/ Blick begegneten sich
یا کسی مواجه (رو به رو) شدن
jdm. begegnen
فکر می کنم که او را یک بار (در جایی) دیده ام
ich glaube, dass ich ihr schon einmal begegnet bin
۲. مواجه/ روبرو شدن با؛برخورد کردن به، برخوردن به؛ برای کسی پیش آمدن
stoßen auf; [ist]
همه جا با برخورد سرد مردم مواجه شدن
überall kühler Zurückhaltung begegnen
چنین چیزی تا به حال برایم پیش نیامده است
so etwas ist mir noch nie begegnet
این لفظ در این رمان مکرر به کار می رود/ به چشم می خورد
dieser Ausdruck begegnet einem häufig in dem Roman
۳. پیش آمدن برای؛ اتفاق افتادن
widerfahren; [ist]
۴. به مقابله پرداختن با، به مقابله برخاستن با، مقابله کردن با ؛ دست به اقدامی/ به اقداماتی زدن علیه
entgegentreten
۵. برخورد/ رفتار مودبانه ای داشتن با، مودبانه برخورد / رفتار کردن با
jmdm. höflich unsd. begegnen