befehlen
transitiv۱. دستور دادن (به)؛ فرمان دادن (به)؛ حکم کردن (به)؛ امر کردن (به)؛ امر دادن
tr. (jmdm.) etwas befehlen; [hat]
(این)دستور کیست، این دستور را که داده است؟
wer hat das befohlen?
(به آنان) دستور/ فرمان داد زندانیان را آزاد کنند
er befiehlt (ihnen), die Gefangenen freizulassen
با لحن تحکم آمیز/ امرانه
in befehlendem Ton
او فرمان تیرباران این مرد را داد
er befahl die Erschießung des Mannes
هر طوری شما امر بفرمایید!
wie Sie befehlen
۲. حکم/ اقتضا/ ایجاب کردن
tr. (erfordern)
آنچه عقل حکم می کند همان را انجام بده
tu, was/ wie die Vernunft befiehlt
۳. دستور/ فرمان دادن؛ امر و نهی کردن، تحکم کردن
itr.
اینجا دستور با من است، این منم که اینجا دستور می دهم
hier habe ich zu befehlen
تو حق نداری امرو نهی کنی/ دستور بدهی
du hast kein Recht zu befehlen
تو حق نداری به من دستور بدهی (امر و نهی بکنی)
du hast mir gar nichts zu befehlen
۴. احضار کردن، خواستن؛ فراخواندن
tr. (Person)
رییسش او را احضار کرد
er wurde zu seinem Vorgesetzten befohlen
کسی را احضار کردن/ خواستن
jmdn. zu sich befehlen
۵. سپردن به (دست)، سپاردن به
tr.; jmdm. etwas befehlen (anvertrauen)