aufhalten
transitiv۱. جلو کسی را گرفتن
tr. (Fliehende, Feind usw.); [*][hat]
۲. جلو چیزی را گرفتن، مانع چیزی شدن، متوقف کردن، بازداشتن؛جلوگیری کردن از؛ سد کردن
tr. (Anstrum, Unglück, Verkehr usw.); [*][hat]
جلو پیشروی دشمن را گرفتن، دشتم را از پیشروی بازداشتن
den Vormarsch des Feindes aufhalten
جلو تحولی را گرفتن
eine Entwicklung aufhalten
از وقوع فاجعه ای جلوگیری کردن، جلو وقوع فاجعه ای را گرفتن
eine Katastrophe aufhalten
۳. معطل کردن، وقت کسی را گرفتن/ تلفن کردن؛ مانع/ مزاحم کار کسی شدن
tr. (von der Arbeit abhalten u.Ä.); [*][hat]
یک ساعت مرا معطل کرد
er hat mich eine Stunde aufgehalten
نمی خواهم (بیش از این) وقتتان را بگیرم/ مانع کارتان شون
ich will SIe nicht (länger) aufhalten
معطلم کردند، معطل شدم، کسی باعث تاخیرم شد
ich bin aufgehalten worden
بفرمایی کارتان را بکنید
lassen SIe sich (durch uns) nicht aufhalten
۴. وقت خود را صرف کاری کردن، وقت خود را برای کاری تلف کردن، خود را معطل کاری کردن [عا]
sich aufhalten mit/ bei (seine Zeit verschwenden mit)
۵. باز نگهداشتن (برای)، باز کردن (برای)
tr.; (jmdm.) etwas aufhalten (Tür, Hand, Arme, Augen usw.); [*][hat]
برای کسی در را (باز) نگهداشتن
jdm. die Tür aufhalten
۶. بودن [در جایی، پیش کسی]؛ ماندن؛ به سربردن؛ اقامت داشتن؛ سکونت داشتن؛ وقت خود را گذراندن
sich aufhalten (an einem Ort, bei jmdm.)
۷. غر زدن درباره، انتقاد کردن از؛ چیزی را مسخره کردن؛ ناراحت بودن از
sich aufhalten über Akk.