Wert
der۱. ارزش، قیمت؛ نرخ
Marktwert usw.
یک میلیون یورو ارزش داشتن، ارزشِ چیزی (معادلِ) یک میلیون یورو بودن
einen Wert von einer Million Euro haben
به ارزشِ
im Werte von
ارزشِ / نرخِ طلا بالا رفته است
Gold ist im Wert gestiegen
چیزی را بالای / زیرِ قیمت فروختن
etwas über/ unter Wert verkaufen
با ارزش، قیمتی، گرانبها، نفیس، ذی قیمت
von großem Wert
کم ارزش
von geringem Wert
۲. اشیای گرانبها / ذی قیمت / قیمتی؛ دارایی، اموال
Pl. (Vermögenswerte usw.)
آثارِ هنریِ گرانبها
Kunstwerte
۳. ارزش؛ اهمیت؛ قدر
unz. (Bedeutung, Wichtigkeit)
ارزشِ هنری
der künstlerische Wert
اهمیتِ یک کشف
der Wert einer Entdeckung
با ارزش، ارزشمند؛ مهم، با اهمیت
von großem Wert
۴. اهمیت دادن به، ارزش / اهمیت قائل بودن برای؛ برای کسی اهمیت داشتن / مهم بودن؛ بها دادن به
Wert legen auf Akk.
من به نظرِ او اهمیتی نمی دهم
auf sein Urteil lege ich keinen Wert
برای من اهمیتِ بسیار دارد که (بدانم) ...
ich lege großen Wert darauf, dass/ zu wissen ...
۵. فایده، ارزش
Nutzen, Zweck
فایدۀ عملی
der praktische Wert
۶. مقدار [ج: مقادیر]، قدر؛ کمیت؛ تعداد
Phys., Tech.
قدرِ مطلق
absoluter Wert