wort dictionary
FADE

Spitze

die
Plural: Spitzen
Genitiv: NULL

۱. نوک، سر

Nadelspitze, Federspitze, Fingerspitze, Baumspitze usw.

مثال‌ ها:

نوکِ چیزی تیز شدن، نوک دار / نوک تیز شدن

in eine Spitze auslaufen (Säule usw.)

عبارات کاربردی:

چیزی را از حد گذراندن؛ کار را به جاهای باریک کشاندن، شورش را در آوردن [عا]

etwas auf die Spitze treiben

۲. صدر، اول؛ رأس؛ پیشاپیش، جلو

vorderste Stelle, Position usw.

مثال‌ ها:

در صدرِ جدول قرار داشتن، نفرِ اول بودن

an der Spitze der Tabelle liegen

پیشاپیشِ (صفِ) تظاهر کنندگان راه رفتن

an der Spitze des Demonstrationszuges marschieren

در رأسِ هیأت

an der Spitze der Delegation

رئیسِ کشور بودن، ریاستِ حکومت را بر عهده داشتن

an der Spitze des Staates stehen

عبارات کاربردی:

رؤسا، گردانندگان، رهبران؛ سردمداران؛ سران؛ بزرگان؛ زعما؛ اولیا؛ [عا:] کله گنده ها، رئیس رؤسا

Spitzen (der Gewerkschaft, Partei usw.)

پیشاپیشِ تحولات در حرکت بودن، پیشتازِ / پیشگامِ / طلایه دارِ تغییرات و تحولات بودن

an der Spitze der Entwicklung usw. stehen

۳. حدِ اعلا، حدِاکثر؛ اوج

höchste Leistung, Geschwindigkeit usw.

مثال‌ ها:

به حدِ اعلای خود رسیدن، به اوج رسیدن

seine Spitze erreichen (zahlenmäßig)

بی اندازه / به طورِ بی سابقه ای بالا رفتن

die höchste Spitze erreichen (Ausgaben usw.)

حدِاکثرِ سرعتِ این ماشین دویست و بیست کیلومتر در ساعت است

der Wagen fährt 220 km/h Spitze ugs.

۴. کنایه، گوشه (و کنایه)؛ زخمِ زبان، طعنه

bissige Bemerkung

۵.

unz.; => spitze

مثال‌ ها:

تک است، حرف ندارد

es ist einsame Spitze ugs.

۶. تور، توری، دانتل

Gewebe