Quark
derPlural: Quark
Genitiv: (e)s
۱. شیر بریده (دلمه)، لور [نوعی پنیر خامه ای]؛ [مج:] چرند، چرند و پرند، جفنگ، مزخرف، مهمل، چیز جزئی و بی اهمیت
مثال ها:
این فضولی ها به تو نیامده!
das geht dich einen Quark an!
این ها همش چرت و پرته!
das ist doch alles Quark!
هیچی سرش نمی شود!
davon versteht er einen Quark!
توی هر کاری دخالت (فضولی) کردن، نخود هر آشی بودن
seine Nase in jeden Quark stecken
سر هر چیز جزئی از کوره دررفتن
sich über jeden Quark aufregen