wort dictionary
FADE

Glück

das
Plural: Glück
Genitiv: (e)s

۱. بخت، شانس [عا]؛ اقبال

(günstiger Zufall)

مثال‌ ها:

بخت با کسی یاربودن، بخت یارِ کسی بودن، (خیلی) شانس‌آوردن/ داشتن [عا]

(großes) Glück haben

بخت با کسی یار نبودن، بدشانسی آوردن [عا]

kein Glück haben

عجب شانسی!

was für ein Glück!

(خیلی) شانس آوردی که، بخت با تو یار بود که

du kannst von Glück sagen, dass

خدا را شکر که تو هستی؛ چه خوب شد که آمدی

ein Glück, dass du da bist

بختِ خود را آزمایش‌کردن، شانسِ خود را امتحان‌کردن

sein Glück versuchen (probieren)

بخیر گذشت

ich hatte Glück im Unglück

خدا را شکر باران نمی آید

ein Glück, dass es nicht regnet

شانس آوردم! (آوردی، آوردیم ...)

Glück gehabt!

شانس آورده است که اتفاقی برایش نیفتاده است

er hat Glück gehab, dass ihm nichts passiert ist

چیزی برای کسی شانس می آورد

etwas bringt jdm. Glück

خانه ی جدید برایمان آمد داشت

das neue Haus brachte uns Glück

خوش یمن، شانس آور

Glück bringend

خدا رحم کرد که ...

man kann von Glück reden (sagen), dass ...

خوشبختانه؛ از بختِ خوش، خدا را شکر

zum Glück

(خدا را شکر) خوشبختانه (شانس آوردم که) هیچکس مرا ندید

zu meinem Glück hat mich niemand gesehen

عبارات کاربردی:

سنگی بود که در تاریکی انداختم

ich habe es auf gut Glück versucht

[عا:] الله‌بختکی، شانسی، شانسکی

auf gut Glück

در یک پیشامد بد (در عین بدبیاری) شانس آوردن

Glück im Unglück haben

شانس به کسی رو می آورد

jdm. lächelt das Glück

بخت به‌روی او لبخند می‌زد، بخت به‌او روی‌آورده/ اقبال کرده‌بود

ihm lachte/ winkte das Glück; ihm war das Glück hold

به‌بختِ خود پشتِ‌پازدن

sein Glück mit Füßen treten

۲. موفقیت، کامیابی

Erfolg

مثال‌ ها:

موفق باشید، خدا به‌همراهتان

(ich wünsche Ihnen) viel Glück!

برای کسی آرزوی موفقیت/ خوشبختی کردن، به کسی تبریک گفتن

jmdm. Glück wünschen

موفق باشی!، موفق باشید!

Glück auf!

عبارات کاربردی:

به‌این ترتیب در قبالِ او کاری از پیش نمی‌بری/ به‌جایی نمی‌رسی

damit hast du bei ihm kein Glück

(در کاری) موفق‌بودن/ موفقیت به‌دست‌آوردن

(mit etwas) sein Glück machen

۳. سعادت، خوشبختی

(innere Zufriedenheit)

مثال‌ ها:

خوشبختیِ خانوادگی

das häusliche Glück

خوشبختی می‌آورد

das bringt Glück

عبارات کاربردی:

صلاحِ مملکتِ خویش خسروان دانند

man kann nicht jemanden zu seinem Glück zwingen

۴. شادی، خوشی؛ (مایۀ) دلخوشی، مایۀ شادی

Freude

مثال‌ ها:

از شادی سر از پا نشناختن

vor Glück sich nicht fassen können

تنها دلخوشیِ او

sein ganzes Glück