Dreck
derPlural: Dreck
Genitiv: (e)s
۱. کثافت، گل
Schmutz, Schlamm
۲. کثافت،گه [مبتذل]؛ فضله؛ پشکل، تاپاله؛ چرک
Kot
عبارات کاربردی:
به لجن کشیدن
in den Dreck ziehen
او که تنبان خودش هم گهی است
der hat selber Dreck am Stecken
هر گهی می خواهی بخوری بخور!
mach deinen Dreck allein!
از هر چیز جزئی عصبانی می شود
er regt sich wegen jedem Dreck auf
تو برو کشکت را بساب؛ به تو این فضولی ها نیامده
das geht dich einen Dreck an!
تو که از این نظر بیغ بیغی/ از بیخ عربی
du verstehst einen Dreck davon derb
خود را نخود هر آشی می کند
er kümmert sich um jeden Dreck
با کسی رفتار خیلی زننده ای داشتن؛ با کسی مثل سگ رفتار کردن
jdn. wie den letzten Dreck behandeln
۳. (چیز) بنجل؛ آشغال، آت و آشغال، گند و گه [مبتذل]
Schund
۴. دردسر، مخمصه، هچل
Schwierigkeit